
یوسف سرافراز، انسان شناس، در بیست وهفتمین نشست انجمن راحل با بررسی ریشه های اجتماعی مهاجرستیزی در ایران، این پدیده را نه صرفاً یک مسئلۀ حقوقی یا سیاسی، بلکه سازوکاری روانی برای تخلیۀ حس تحقیر ناشی از بحران های داخلی جامعه میزبان دانست. او هشدار داد که تداوم طرد مهاجران افغانستانی، به ویژه نسل های ادغام شده، در بلندمدت انسجام ملی را تضعیف کرده و مانع مواجهۀ عقلانی جامعه با چالش های واقعی می شود.
زمان تقریبی مطالعه: 3 دقیقه
در بیستوهفتمین نشست انجمن راحل با عنوان «فراسوی رنج؛ مهاجران افغانستانی و جستوجوی زندگی خوب در ایران» که به تاریخ 29 قوس 1404 در خانه اندیشهورزان تهران برگزار شد، یوسف سرافراز، انسانشناس و پژوهشگر اجتماعی، به بررسی ژرف ریشههای مهاجرستیزی در ایران پرداخت و نسبت به پیامدهای اجتماعی و هویتی تداوم این روند هشدار داد.
سرافراز با تکیه بر مشاهدات میدانی چندینماههاش در یکی از مهمانشهرهای مناطق مرکزی ایران، مهاجرستیزی را نه صرفاً پدیدهای سیاسی یا حقوقی، بلکه سازوکاری روانی–اجتماعی دانست که در بستر فشارهای داخلی جامعه میزبان شکل گرفته است. به باور او، بخشی از جامعه ایران در مواجهه با ناکامیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، برای تخلیۀ حس تحقیر و ناتوانی جمعی، به بازتولید یک «دیگریِ فروتر» نیاز پیدا میکند؛ نقشی که اغلب بر دوش مهاجر افغانستانی گذاشته میشود.
یکی از بخشهای تأملبرانگیز سخنان سرافراز، تحلیل «کارکرد اجتماعی» مهاجرستیزی بود. او این پرسش را مطرح کرد که چرا مهاجرانی که در ایران متولد شدهاند، با لهجههای محلی شهرهای محل زیست خود چون یزدی، کرمانی، مشهدی یا قمی سخن میگویند و در ساخت و تداوم فرهنگ میزبان سهم دارند، همچنان با طرد و تبعیض مواجهاند؟
پاسخ او فراتر از تحلیلهای متعارف بود. به گفتۀ سرافراز، جامعهای که در دهههای اخیر با اشکال گوناگون تحقیر داخلی و بینالمللی روبهرو بوده است، از طریق مقایسۀ خود با یک «گروه دیگرِ فرودست»، تلاش میکند احساس برتری و هویت مثبت خویش را حفظ کند. در این چارچوب، مهاجر افغانستانی به ابزاری نمادین برای ترمیم روان جمعی جامعه میزبان بدل میشود؛ ابزاری که امکان میدهد «ما» در برابر «آنها» تعریف شویم.
سرافراز با اشاره به ظرایف زبانی و رفتاری مشاهدهشده در میدان تحقیق، توضیح داد که هرچه میزان ادغام مهاجران افزایش مییابد، واکنشهای منفی برخی از شهروندان محلی نیز تشدید میشود. او نقل کرد که برخی افراد به صراحت میگفتند:
«میترسیم این افغانی آنقدر شبیه ما شود که دیگر نتوانیم فرق خودمان را با او تشخیص بدهیم.»
این نگرانی، به باور سرافراز، نشاندهندۀ نوعی «هراس وجودی» است؛ هراسی که ریشه در شکنندگی مرزهای هویتی دارد. در چنین وضعیتی، هویت جمعی برای بقا، نیازمند حفظ یک تفاوت آشکار و تحقیرشدۀ بیرونی است. به همین دلیل، موفقیتهای عینی مهاجران—از پیشرفت اقتصادی گرفته تا کسب مهارتها و موقعیتهای اجتماعی بالاتر—نه تنها پذیرفته نمیشود، بلکه گاه با خصومت بیشتری پاسخ داده میشود؛ زیرا این موفقیتها بنیان مقایسۀ روانی و حس برتری کاذب جامعه میزبان را تهدید میکند.
سرافراز تأکید کرد که خروج از این چرخه معیوب، بدون خودآگاهی جمعی و سیاستگذاری مسئولانه ممکن نیست. به گفتۀ او، رسانهها و نهادهای فرهنگی نقش تعیینکنندهای در بازنمایی واقعبینانۀ مهاجران دارند و میتوانند با برجستهسازی سهم آنان در ساخت جامعه—از جمله نقش مهاجران در معماری، احیای میراث فرهنگی و توسعۀ اقتصادی—تصویر تحقیرآمیز رایج را به چالش بکشند.
او همچنین هشدار داد که تداوم گفتمان مهاجرستیزانه، در درازمدت انسجام ملی را تضعیف میکند. جامعهای که برای تاب آوردن در برابر مشکلات خود ناگزیر از ساختن «دشمن درونی» است، عملاً از مواجهه با ریشههای واقعی بحرانها بازمیماند.
سرافراز پیشنهاد کرد سرمایهگذاری در برنامههای مشترک میان ایرانیان و مهاجران افغانستانی—مانند پروژههای احیای محلات، جشنوارههای فرهنگی مشترک و تعاونیهای اقتصادی—میتواند هم به ادغام پایدار مهاجران کمک کند و هم با شکستن کلیشهها، تابآوری روانی جامعه ایران را در برابر چالشهای واقعی افزایش دهد. او این مسیر را «برد–برد» توصیف کرد؛ مسیری که در آن، هم کرامت انسانی مهاجران حفظ میشود و هم سلامت روانی و اجتماعی جامعه میزبان تقویت میگردد.
