• سه شنبه, 28 حمل 1403
    خبرگزاری افغان ایرکا

نامه ای به برادر موعود

نامه ای به برادر موعود

برادرم، عزیزم، این نامه را درحال برایت مینویسم،که دیگر امید برگشت تو وجود ندارد. مثل دهها برادر وخواهری که رفتند و برنگشتند ، ولی می خواهم  باتو درد دلی داشته باشم ، به تو بگویم آن صبح که رفتی خداحافظیت حالت دیگری داشت، گویا تو آخرین خداحافظی را با مادر داشتی،  از آن روز که به موسسه موعود رفتی وبرنگشتی، قوتم، جانم، همه هستی ام ، را از دست دادم، آن روز که درگزارش تلویزیون طلوع، ناله ها وفریادهای برادر را دیدم که میگفت: (مادر خبر نداره پدر خبر نداره ...) دنیا در نظرم تیره وتار گردید، که چه برسر برادرم آمده است. آری برادر، بسیاری از پدران و مادران منتظیر فرزندان شان بودند، اما خبر نداشتند که دیگر بازگشتی وجود ندارد، دیگر عزیز و نور چشمشان را نخواهند دید، دیگر کاغذ وقلمی از او نخواهد طلبید، دیگر بیک بدوش نخواهد گرفت. دیگر کفشهایش را وصله نخواهد زد، دیگر نصف روز برای لقمه نان نزد دکان دار محله، کار نخواهد کرد.

آری برادر،  تو رفتی، راحت در آرامگاه شهدای گم نام افغانستان آرمیدی، اما مادرت و پدر داغدارت هر صبح و شب دفترچه خاطرات تورا ورق می زند، با نوشته های تو صحبت می کند، بادرد دلهای تو از جور زمان فریاد می زند، با حکایت های شیرینت و دعواهای تو باخواهرت که در دفتر او راحک نموده ای تبسم  بر لبانشان نقش می بندد، گویا یک لحظه ی از یاد میبرند که دیگر تو وجود نداری، ناگاه فر یاد دلخراش مادران و پدران که درضمیر نا آگاه او ثبت شده است خاطره او را بیدار می کند، که در موعود چه خبر بودند؟ چگونه، دلبندش در میان خاک خون طپیدند؟ چگونه بدست هموطنان به خاک سپرده شدند.

 برادرم ، نمی دانم به چه کسی شکایت کنم ؟ نزد چی کسی فریاد های بغض آلودم را از نفیرم بیرون آرم؟ از ظلمی که به تو و تمام هم صنفانت رواداشته شد، در قالب چی واژه ای حکایت کنم؟ به ریس جمهور وبادارانش که تمام نقشه هایش برای نابودی تو ونسل تو است؟ یا معاونش که از تبار خود توست اما ابزار ماشین در اختیار صنعتگر؟

 برادرم، من به این عقیده وباور رسیده بودم که دیگر دوران تعصب و انحصار طلبی تمام شده، دوران علم، توانمندی های علمی، آگاهی، تخصص، لیاقت و شایسته سالاری فرا رسیده است، مردم ما، دیگر مورد غضب واقع نخواهند شد، سرزمین و کشور ما در سایه علم، آگاهی و تخصص که اشرف غنی ومعاونش دانش ادعای آنرا داشت، ساخته و آباد خواهد شد، معادن آن سرزمین استخراج شده چرخ اقتصادش به حرکت درخواهد آمد، فقر و محرومیت از جامعه رخت بر بسته و رفاه و آسایش در کشور ما حاکم خواهد شد.

جناب اشرف غنی که خود را از نخبگان علمی و دانش از قانون گذاران و حقوق دانان متبحر، به حساب می آوردند،  غنی عنوان فرد دوم ازنظر کار بردی کردن علمش و دانش عنوان قانون پوه را بخود اختصاص داده بود، عناوین مذکور این اندیشه را در ذهن من پروراند که دیگر، دوران ظلم ، استبداد،انحصار،تعصب قومی و قتل عامهای نژادی توسط یک قوم بر دیگران سپری شده است، دیگر قانون، عدالت اجتماعی و دانش و بصیرت بر ما حکومت خواهدکرد، سرزمین ما از قانون و قانون مندی بهره مند خواهدشد.

 ای برادر، افسوس، صد افسوس، که همه ای این باور ها سرابی بیش نبوده ونیست، فقط چند روز در دوران شعارهای انتخاباتی اشرف غنی در جهت گرفتن رای ازمردم بر سر زبانها می گشت، پس از مدتی کوتاه از ذهن ها محو شد، دیگر از امنیت، رفاه و آسایش مردم و انکشاف متوازن که شعارش در دوران کامپاین داده شده بودخبری نبود، دیگر از قانون ، عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی اثری دیده نشد، همه به فکر چگونه زنده ماندن خود افتادند. که دراین آشفته بازار چگونه جان خودرا حفظ کنند.

 برادرم،  نمی دانم کدام صحنه های دلخراش که به مردم ما انجام  شده است، به نظاره بنشینم؟  به زنان و کودکان، که هر لحظه در میان خاک خون می غلطند؟ یا به سر های بریده ای که هر روز در مسیر هرات کابل بریده شده و می شوند؟ یابه بدن هایی که در مسیر هرات چخچران به رگبار بسته شده، تکه تکه وپاره پاره می شوند؟ یابه زنان و کودکان که در میرزا ولنگ قتل عام شدند؟ که اغلب کودکان شان در گهواره یا در دامن پر مهرمادران و روی سینه آنها جان دادند.

 ای برادر، اگر ضمیر آگاه، قلب مهربان، نگاه عمیق و وجدان بیدار  در میان رهبران، مدیران،سیاست مداران، دولت مردان پیدا می شد،  ویا کسانی که بنام مردم ما به مسند وکالت، ریاست، معاونت و...  قرار گرفتند ذره دلسوزی می داشتند ، امروز پس ازصدا ها و ناله های دلخراش شهدای میرزا ولنگ، بار دیگر شاهد ضجه ها وناله  های، مادران برچی به خون نشسته وموعود کاغد قلم سوخته وبدن های پر پرشده نمی بودیم، به گزاف نخواهد بود اگر بگویم که امروز کوهها، صحراها و دره های اطراف برچی، با ناله های مادران وپدر آن  موعود مظلوم  می نالند و با گریه های آنها گریه می کنند و با التماس های آنها التماس وتضرع می کنند.

ای برادر، تو رفتی درحال که غزنی در آتش کینه می  سوخت نگاهی زیاد ازمردم تهی دست و همیشه مظلوم را بخود جلب کرده بود، اما کسی دیگر به حمایت ویاری آنها گامی بر نداشتند، لذا بسیار از زنان، کودکان،مردان از تمامی اقوام، مخصوصا هزاره ها، در خون طپیدند، صدای ضجه و ناله های شان و فریاد (هل من ناصر ینصرونی) آنها بگوش کسی  نرسیدند.  چون گوش شنوایی وجود نداشتند، غنی و همه ی دولت مردان و کسانی که هردم و درهر فرصت های مناسب وموقعیتی که منافعش ایجاب می کنند، دم از حمایت مردم و ملت میزنند، از آن مردم خبری ندارند، فقط به گفتن چند کلمه در رسانه ها و رادیو تلویزیون. برای نشان دادن خود بسنده می کنند، نه جهت علاج درد و رفع مشکل و جلو گیری از جنایت، قتل و غارت.

ای برادر، تو خود شاهد بودی که دشمنان انسانیت، پاسداران جهل وتعصب، در بسیار از مساجد و حسینیه ها، در طول حاکمیت فاشیستی غنی، صدها زن، مرد، پیر ،جوان،  مردم ملکی و غیر آن را، در حال عبادت و نیایش ذبح نموده ، به  مسلخ  فرستادند، در حالی که همه زنان و مردان نمازگذار در مدت بیشتر از دوساعت صدا می زدند،  و التماس می کردند (مارا باچاقو ریز ریز نکنید، یکبار با گلوله ازبین ببرید) اما گوش شنوای نبوده کسی به یاری آنها نشتافتند.

ای برادر، پس چه باید کرد؟ آنچه از رهبر، رییس، معاون  وبرادر خودشنیدیم، بزرکترین جنایت وقتل عام حافظان امنیت را در جلریز، حادثه کوچک جلوه دادن ویا برای خوش خدمت غنی وباداران شان توجه گری عمل قصاب در جنبش تبسم شدن، حال چه باید کرد؟

برادر، به  بطور قطع می توان گفت:که پیام تو وهمه هم صنفانت این است: دیگر تجربه کردن بس است. به خود آییم به فکر آینده تاریک و مبهم خود باشیم، که دامهایی در مسیر ماه پهن شده است، تا من و توی هزاره از هزار مسیر در حرکت، تک تک  شکار شویم، در تنور داغ نظام انحصار طلبی و فاشیستی که برای مان افروخته شده  خاکستر شویم. اگر  من وتوی هزاره بخود نیاییم، به تاریخ گذشته مان، به قتل عام ونسل کشی هایی که درباره ما صورت گرفته نیندیشیم، به وحدت همدلی و برادری فکر نکنی، بار دیگر به سرنوشت گذشته مان مبتلا خواهیم شد.

  پربازدید ترین