• شنبه, 01 ثور 1403
    خبرگزاری افغان ایرکا

خلیلزاد و غنی افغان تبارهایی در راستای منافع آمریکا

خلیلزاد و غنی افغان تبارهایی در راستای منافع آمریکا

اشرف غنی و زلمی خلیل‌زاد پر نفوذترین امریکایی‌های افغان‌تبار هستند که طی چندین دهه روی روابط امریکا-افغانستان تأثیرگذار بوده‌اند. تحصیلات و تجربه‌ی زندگی آن‌ها در واشنگتن باعث شده است که از قدرت لفاظی خوبی برخوردار شده و شبکه‌ی وسیع و تأثیر‌گذاری از دوستان خویش را در آن‌جا داشته باشند، اما «دیدگاه» قوم‌گرایانه‌ی آن‌ها باعث شده است که امریکا هزاران قربانی و تریلیون‌ها دالر هزینه بپردازد. جنگ پیچیده‌ی افغانستان تصویر ایالات متحده به عنوان قدرتمند‌ترین ارتش دنیا را نیز به گونه‌ی جدی خدشه‌دار کرده است.

هنگامی که رژیم کمونیستی تحت حمایت شوروی در سال 1992 سقوط کرد، ایالات متحده افغانستان را تنها گذاشت. در آن زمان، امپراطوری آزادی به راحتی می‌توانست کمک کند که دموکراسی و حکومتی مبتنی بر قانون اساسی به رهبری پروفیسور برهان‌الدین ربانی در افغانستان استقرار یابد، اما او باید تنها گذاشته می‌شد؛ احتمالاً چنین کاری به توصیه‌ی خلیل‌زاد صورت می‌گرفت؛ چون ربانی یک غیرپشتون بود.

یک دهه بعد، تصمیم مبنی بر تنها گذاشتن افغانستان در آن زمان باعث شد که ایالات متحده شکار حملات تروریستی 11 سپتامبر شود. این حملات وحشیانه همه را غافل‌گیر کرد، از جمله خلیل‌زاد را که برای به رسمیت شناخته شدن طالبان در ایالات متحده لابی می‌کرد. در آن زمان، علی‌رغم اینکه گروه طالبان با القاعده ارتباط داشت، خلیل‌زاد از شرکت نفتی آمریکایی یونوکال معاش دریافت می‌کرد.

بر اساس گفته‌ی فلاهرتی و همکاران: «زلمی خلیل‌زاد، مشاور پشین وزارت امور خارجه‌ی ریگان در امور افغانستان که خود متولد افغانستان ]پشتون[ است، به عنوان مشاور گروهی از بوستون که از سوی یونوکال استخدام شده بود، وارد بازی شد. ]…[ هرچند یونوکال به گونه‌ی رسمی از طرف واقع شدن در منازعه‌ی افغانستان خودداری کرد، طرفداری آن‌ها از طالبان برای رقبا سگنال روشنی فرستاد.»

با این وجود، ایالات متحده مجبور شد به دولت ربانی رجوع کند تا بتواند طالبان را در سال 2001 شکست دهد. این امر رویداد غم‌انگیز و ضربه‌ی بزرگی برای خلیل‌زاد و غنی بود که سال‌ها روی ساختن روایت قوم‌گرایانه در واشنگتن وقت صرف کرده بودند. در واقع، آن‌ها از چشم حامیان امریکایی‌شان افتادند و در صورتی که از قوم‌گرایی دست برمی‌داشتند، می‌توانستند از اشتباه تاریخی افغانی جلوگیری کنند.

این زمانی بود که غنی با کمک دوستان «متخصص» نظیر لخضر براهیمی، سفیر پیشین الجزایر و بارنت روبین سیاست‌پژوه، وارد معرکه شد. آن‌ها با هم نقشه‌راه قبیله‌گرایانه‌ای را برای افغانستان طرح کردند تا نیروهای ضد طالب را از قدرت کنار بزنند و ایالات متحده را درگیر یک مأموریت پیچیده‌ی «بازسازی» کنند که برای تحقق آن مردم امریکا از «خون و خزانه»ی‌شان به امید «شکست» تروریسم هزینه می‌کردند. با این حال، پس از تقریباً دو دهه، واشنگتن گزینه‌ی ندارد، مگر این‌که به «مذاکره با تروریست‌ها» گردن نهد. به این معنا که دست از افغانستان بردارد و این کشور را ترک کند.

طرح پنج مرحله‌ای غنی: «موافقت‌نامه‌ی بن»
هنگامی که نیروهای دولتی تحت امر رییس جمهور ربانی با کمک نیروی هوایی ایالات متحده در کوه‌های افغانستان مصروف نبرد با طالبان و القاعده بودند، غنی و دوستانش در یک حومه‌ی لوکس واشنتگن دی‌سی، شب‌ها و روزها نقشه طرح می‌کردند تا چطور ربانی را در جبهه‌ی سیاسی شکست دهند.

در آن روزهای خوب قدیمی، شکست طالبان حتمی بود؛ زیرا رییس جمهور جورج بوش پسر شخصاً پرویز مشرف را تهدید کرد که «اگر او از حمایت طالبان افغانستان طرفدار القاعده دست برندارد، کشورش را به عصر حجر برمی‌گرداند.» در واقع، چنین رویکرد قاطع نتیجه داد. طوری که طالبان طی فقط چند روز پس از حملات 11 سپتامبر عملاً شکست خوردند.

آن‌ها فقط زمانی دوباره ظهور کردند که به نیروهای بین‌المللی تحت رهبری ایالات متحده مشوره‌ی غلط داده شد و در تغییر پارادوکسیکال‌شان به جای ادامه‌ی حذف عناصر تروریسم به ‌طور کلی، خلع سلاح نیروهای ضد طالب را در اولویت قرار دادند. در عین حال، یک کمپاین قبیله‌ای تحت عنوان بد نام کردن «جنگ‌سالاران» بلاک‌های قدرت ضد طالب را به حاشیه راند. بنابراین، طالبان پس از یکبار سرنگونی کامل، دوباره جان گرفتند و در دوران حکومت مردان قبیله‌ی‌شان -حامد کرزی و اشرف غنی- قدرت نظامی و سیاسی به دست آورند.

با این حال، هنگامی که طالبان در سال 2001 شکست خوردند، امریکا «کنفرانس بن» را که غنی طراحی کرده بود، از طریق خلیل‌زاد به کرسی نشاند. بنابراین، غنی و دوستان فرصت یافتند در کنفرانس بن خودشان را به عنوان نمایندگان «احزاب متخاصم» مختلف جا بزنند تا دولت ربانی را مرعوب کرده و نمایندگان دولت را فریب دهند تا نقشه‌راه قبیله‌ای غنی را امضا کنند.

این نقشه‌راه با عنوان «توافق برای ترتیبات موقت در افغانستان تا تأسیس مجدد نهادهای حکومتی» شناخته شده است. زمانی که «موافقت‌نامه» امضا شد، براهیمی، رییس هیأت نماینده‌ی سازمان ملل متحد در مورد افغانستان، خلیل‌زاد به عنوان فرستاده‌ی ایالات متحده، روبین «متخصص» و غنی «مشاور ارشد سازمان ملل» بودند.

آن‌ها واقعاً می‌خواستند چه چیزی را «دوباره تأسیس» کنند؟ آیا آن‌ها در صدد بازگرداندن چیزی بود که احدی از آن به عنوان تسلط نهادینه‌شده‌ی پشتون‌ها یاد می‌کند که در سال 1992 در افغانستان پایان رفت؟ به ‌نظر می‌رسد غنی ظاهراً قصد داشت که «قهرمانی‌های» پدر بزرگ خود در سال 1929 را تکرار کند.

به گفته‌ی جورج پکر: «غنی از یک خانواده‌ی نام‌دار پشتون است. پدر بزرگ پدری او که یک فرمانده نظامی بود در به قدرت رسیدن نادرخان که مدت کوتاهی پس از سقوط امان‌الله خان در سال 1929 بر تخت نشست، کمک کرد.

پکر از شاه حبیب‌الله کلکانی نام نمی‌برد، حاکم تاجیکی که امان‌الله پشتون را از قدرت عزل کرد. وی در اکتوبر سال 1929 برای یک جلسه «مذاکره» با رهبر قبلیه‌ای نادرخان و احتمالاً پدر بزرگ غنی رفت. این نقشه‌ای بود که منجر به عزل و اعدام وی شد.

پکر اظهار می‌کند: «در 11 سپتامبر 2001، غنی پشت میز خود در واشنگتن بود و بلافاصله متوجه شد که همه‌چیز در افغانستان در شرف تغییر است. او یک طرح پنج مرحله‌ای را برای انتقال قدرت سیاسی ]و[ بازسازی کشور ترتیب کرد.»

«در جریان جنگی به رهبری امریکا علیه طالبان، گروهی کوچکی از کارشناسان -از جمله لاکهارت، دانشمند افغانستان‌شناس، بارنت روبین و دیپلمات الجزایری لخضر براهیمی سپس به عنوان فرستاده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل برای افغانستان- در خانه‌ی غنی در بیرون از واشنگتن دیدار کردند. در ماه دسامبر همان سال، کنفرانس بن تحت تأثیر کار همین گروه دایر شد. در حالی که تناقض میان دیدگاه‌های غنی در مورد دولت مدرن و دلالان قدرت در منطقه حل ناشده باقی ماند.»

«دیدگاه غنی از یک دولت مدرن»
از زمان «تسخیر» ریاست جمهوری در سال 2014، ثابت شده است که دیدگاه غنی از دولت مدرن یک «ملت- دولت» پشتونی است؛ توهم قدیمی‌ای که از سوی عبدالرحمن‌خان، پادشاه دست‌نشانده‌ی هند بریتانوی، مشهور به «امیر آهنین» (1880-1901) دنبال می‌شد. عبدالرحمن‌خان نه تنها که یک نظام حامی-پیرو بلکه یک توهم برای وارثان قبیله‌ای‌اش نیز به میراث گذاشت که قرن‌ها است در تحقق آن شکست خورده‌اند.

غنی در یک «مقاله‌ی علمی» نتوانسته است تحسینش از سیاست تحکیم قدرت عبدالرحمن‌خان برای «شکل‌دهی مجدد» به اشرافیت‌های قومی و مذهبی به ‌منظور ایجاد یک دولت مقتدر را پنهان کند. جنایات و سرکوب مذهبی عبدالرحمن‌خان در راستای «جا زدن یک اکثریت قومی به مثابه‌ی یک ملت» با حمایت هند بریتانوی حالا به عنوان پاک‌سازی قومی شناخته شده است. بنابراین، غنی به منظور «تسلط» و مهار قدرت دیگران در افغانستان افراد منتخب قبیله‌اش را تقویت کرده و قدرتش را تحکیم کرده است.

یک «ملت- دولت» «کشتی‌ای برای رسیدن به آرمان‌های قومی است.» به گفته‌ی د.ل. شیث: «مردم باید قومیت خود را معادل یک ملت بیابند. اگر چنین معادلی ممکن نیست چون در داخل یک قلمرو ]چندین قومیت[ زندگی می‌کنند، یک قوم باید اکثریت قومی را بسازد که بتواند از تمام یک ملت نمایندگی کند.»

در عین حال، «ملت-دولت» یک مفهوم اروپایی قرن شانزدهمی است که در هیچ جای دیگر کاربرد نداشته است. حتا در اروپا، آلمان، ایتالیا و اسپانیا از این پارادوکس مالکیت- محور با فاشیسم و نازیسم در دوران هتلر، موسولینی و فرانکو رنج کشیده‌اند.

در حال حاضر، «ملت-دولت» متعارف جایش را به «دولت-ملت» می‌دهد تا بستری برای چندفرهنگی‌گرایی به وجود آمده و نبود تسلط را ترویج کند. چرا ما هنوز یک «ملت-دولت» کاذب را بر افغانستان تحمیل می‌کنیم؟ آیا این «یک دیدگاه مدرن» است؟

در پوشش دموکراسی، غنی آرمان‌های «امیر آهنین» را در قرن 21 با حمایت امریکایی‌ها در سر دارد. پس از تحکیم قدرت، او می‌خواهد روابط استخباراتی و نظامی مستحکم‌تری را با دولت‌های توتالیتر/ تمامیت‌خواه عربستان سعودی، امارات متحده‌ی عربی و قطر به وجود آورد. با استفاده از مدل حاکمیت الهی و نفوذ طالبان، غنی با تطمیع آن‌ها به مثابه‌ی جنجگویان بی‌رحم قبیله‌ای تحت فرمان خودش در صدد است اشرافیت‌های مذهبی و قومی را «احیا» کند؛ مشابه آنچه عبدالرحمن‌خان در دهه‌ی 1800 انجام داد.

وضعیت غیرعادی غنی به عنوان یک فرد خشن؛ خودکامگی او در استفاده از خشونت علیه نیروهای اوزبیک ضد طالب در ولایت فاریاب که به مفقود شدن، کشتار و شکنجه منجر شد؛ استفاده‌ی ابزاری از «علمای دینی» برای تقویت سیاست‌هایش و «ناکامی» دولت او برای حفاظت از ولایت هزاره‌نشین غزنی که طالبان آن را تخریب کرد، همه و همه ترفندهای قدیمی قبیله‌ای- استبدادی در عصر مدرن است.

با توجه به تمام این رویدادها، غنی تا هنوز بگونه‌ی جدی با اپوزیسیون مواجه نشده است. این امر او را معتقد ساخته است که او انحصار خشونت در افغانستان را به دست آورده است و بنابراین او کارزار تاکتیکی‌ای را از طریق دوستان -روبین و فرید ذکریا- در رسانه‌های ایالات متحده مدیریت می‌کند تا افکار امریکایی‌ها را برای خروج کامل ایالات متحده از افغانستان شکل دهد؛ احتمالاً یک «معامله‌ی صلح» با طالبان که غنی به عنوان «امیر آهنین» افغانستان و طالبان به عنوان جنگجویان بی‌رحم قبیله‌ای‌اش شناخته شود، دقیق مثل دهه‌ی 1800.

نیروهای نظامی افغانستان همیشه قتل عام شده، شهرها به آتش کشیده شده و غارت می‌شود؛ غیرنظامیان کشته و بی‌جا می‌شوند و مهمات تسلیحات مدرن از سوی «جنگجویان قبیله‌ای» احتمالی غنی متوقف می‌شود. بنابراین، او با اعتماد به نفس آمادگی می‌گیرد تا «آتش‌بس عیدی» دیگری را اعلان کند. با وجود آن که طالبان در ولایات فاریاب و غزنی به قساوت و غارت‌شان ادامه می‌دهند.

موقع حساس برای منافع امنیت ملی ایالات متحده
شبیه لابی‌گری خلیل‌زاد برای طالبان در امریکا قبل از حملات یازدهم سپتامبر، غنی مصروف ساختن یک روایت کاذب گفت‌وگو با طالبان بوده است. او موفق شده است تا امریکایی‌ها را فریب بدهد تا با گروهی وارد گفت‌وگوهای مستقیم شوند که رفتار تروریستی‌شان هیچ بعد انسانی نداشته تا زمینه‌ی مشترکی برای تفاهم به میان بیاید.
من با صلح مخالفتی ندارم، اما خطر سیاسی شدن صلح و بنیان‌های دروغین آن را در سیاست‌های خشونت‌گرای قومی گوش‌زد می‌کنم.

به نظر می‌رسد که امریکایی‌ها با تقویت آجندای قوم‌گرایان «افغان» که می‌تواند امنیت ملی ایالات متحده را با تهدید مواجه می‌سازد، بار دیگر مرتکب اشتباه می‌شوند. طوری که در سپتامبر 2001 امنیت ملی امریکا را به خطر مواجه کرد. طالبان بنا بر طینت آدم‌کشی خود بر طبل تروریسم می‌کوبند. در صورتی که آن‌ها یک‌شبه تغییر نخواهند کرد، آن‌ها تروریست‌های جهانی ضد امریکایی را جذب کرده و خطر جدی‌ای را متوجه امنیت ملی امریکا می‌کند. افراط‌گرایان همیشه ایالات متحده را به عنوان یک امپراطوری کافر پنداشته که «امارت اسلامی» دو فاکتوی طالبان را در سال 2001 سرنگون کرد.

بنابراین، طالبان باید دقیقاً شبیه روزهای پس از حملات یازدهم سپتامبر با حمایت نیروهای ضد طالب متشکل از تمام گروهای قومی شکست داده شوند، ممکن است برخی از رهبران این گروه‌های قومی به قافله‌ی دزدسالاران پیوسته باشند، اما پایگاه‌های اجتماعی همچنان به حالت خود باقی است. سپس، می‌توان طالبان را از موضع قدرت به میز مذاکره کشاند.

نخبه‌های حاکم قبیله‌ای با شبکه‌ای از حمایت‌های تأثیرگذار برای تقویت آجندای قومی پنهان‌شان در عوام‌فریبی استاد هستند، حتا اگر این کار امنیت ملی ایالات متحده را نیز به ‌خطر بیندازد. بنابراین، باید آن‌ها را ترک کرد نه افغانستان را. در غیر این صورت، با یک امیر قوم‌گرای بالقوه و طالبان به عنوان جنگجویان او، افغانستان باری دیگر به پناهگاه تروریسم جهانی تبدیل شده و تاریخ تکرار خواهد شد. تنها این بار، طالبان که با حمایت ایالات متحده شکست خورده‌اند، انتقام خواهند گرفت.

نویسنده: عیسی‌خان ایوبی
برگردان: جمعه‌خان رهیاب
منبع: ده گلوب پست

  پربازدید ترین