یکی از دیگری مهجورتر
همانطور که اطلاع حاصل کردید، «بصیراحمد دولتآبادی» از نویسندگان افغانستان، دیروز در عالم بیکسی در کانادا دار فانی را وداع کرد. پس از انتشار این خبر، موجی از پیامهای تأثر و تأسف در شبکههای اجتماعی سرازیر شد که از اهمیت کار دولتآبادی در زمان حیاتش حکایت داشت.
او در زمانی به نویسندگی شروع کرد که جامعه افغانستان به نویسندگانی مثل دولتآبادی، احساس نیاز میکرد. او از محققان طراز اول نبود و ناپختگیهایی نیز در نوشتههایش دیده میشود اما آثاری که از خود به یادگار گذاشت، عطش نسل جوان را که علاقه داشتند درباره کشورشان بیشتر بدانند، فرونشاند.
همانگونه که ذکر شد، این نویسنده پُرکار، در دنیای بیکسی، جهان را بدرود گفت اما بیکسی او در لحظه مرگش خلاصه نمیشد بلکه دولتآبادی در حیاتش هم تک و تنها بود و انگار این سنتی شده که همواره نویسندگان، باید تک و تنها باشند.
البته علت تنهایی نویسندگان به خاطر کسوت نویسندگی نیست بلکه علم، فرهنگ، کتاب و مطالعه در جامعه ما غریب است که نویسندگان هم در غربت میمیرند. اظهار تأثر هموطنان از خبر درگذشت دولتآبادی قابل تحسین است اما چند نفر با آثار و نوشتههای او آشنایی دارند؟ چند نفر کتاب «شناسنامه افغانستان» دولتآبادی را مطالعه کردهاند؟ اگر پاسخ منفی است، این بدان معناست که به رغم ادعاها، هنوز علم و فرهنگ، جایگاه خود را در جامعه پیدا نکرده و در نتیجه بیتوجهی به این امر مهم است که نویسندگانی چون دولتآبادی از یادها میروند و برای پیدا کردن لقمهی نانی سرگردان میشوند. ساعاتی پیش، «حمزه واعظی» از نویسندگان افغانستان و از یاران سابق بصیراحمد دولتآبادی، در یادداشتی عمق تراژدی را که گریبانگیر حاجی دولتآبادی شده بود، چنین نوشت:
"در سالهایی که من در مدینهی آزادی و دمکراسی ورفاهِ غرب، خودم را گم کرده بودم و دوستان و یاران گرمابهی ما در کابل، سرخوش از طعم مسحور کنندهی مدنیت و قدرت و وزارت و صدارت و ریاست بودند، حاجی در قم محتاج نان خوردن بود. خانمش عبا میدوخت و خودش با تن نحیف و جان مریضش آنها را به بازار میفروخت تا خانوادهاش از گرسنگی نمیرند.
یاران و رهبران ما در کابل، در مهمانیهای شان هزاران دلار مصرف میکردند اما حاجی نیازمند صد دلار بود که پول دارو و درمانش را بپردازد."
بله، سرانجام دولتآبادی، دلگیر از یاران بیوفا، راهی سرزمینهای دور شد تا در دوری جان دهد زیرا جان دادن در دیار بیگانه بهتر از این است که در دیار خود باشی اما بیگانه باشی. او در مهجوری رفت تا ثابت کند که فرهنگ در دیارش، از او هم مهجورتر است. روحش شاد