آمدی خوش آمدی جانم؛ ولی حالا چرا؟
در آن یک هفتهی مردافکن و دلشکن که از در و دیوار جاغوری و مالستان ندای «هل من ناصر» و «یا للّمسلمین» به گوش میرسید، جز داکتر شاهجهان و علیپور، کسی به ندای مردمانِ طوفانزدۀ آن سامان لبیک نگفت؛ تا آنجا که مردمِ بیسلاح و بیدفاع، آوارۀ کوه و بیابان شدند و قریهها و قصبات به اشغال دشمن درآمد.
اما اینک که با ایثار و پیکار قوای مسلح و دفاع مردمی، ورق در حالِ برگشت است و سپاهِ جهل و جور در حال فرار؛ لاشخورانِ سیاسی و فرصتطلبانِ قومی و داروغههای حزبی و منطقهای، گروه گروه، پیاده و سواره، عازم جاغوری و مالستان شدهاند؛ تا از غنایم جنگ و ثمراتِ فداکاری مردم و اردوی ملی «دُم موشی» فراچنگ آورند!
طنز قضیه آنجاست که جملگی هنگام ورود به منطقه با ژستِ طلبکارانه میگویند: آمدهایم تا در کنار مردم خود باشیم! اگر ایمان و صداقت دارید، چرا در روزهای تاریک و باریک در کنار مردم خود نبودید؟! در روزهای آفتابی و آرام، هر یاوهگوی و دروغگوی/دغلباز و خالیباف هم میتواند در کنار مردم و شریک شادی آنها باشد!