• پنج شنبه, 30 حمل 1403
    خبرگزاری افغان ایرکا

پایان امپریالیسم پولی آمریکا

پایان امپریالیسم پولی آمریکا

هیچ رهبر حزب چپگرایی، هیچ سوسیالیستی، هیچ آنارشیستی یا ناسیونالیست خارجی در هیچ جای دنیا نمی توانست در جهت فروپاشی امپراتوری آمریکا کاری را انجام دهد که ترامپ انجام داده است.

به لطف همان نئوکان هایی که عراق، سوریه و جنگ های کثیف در آمریکای لاتین را برای جهان ارمغان آوردند، پایان سیطره اقتصادی بی چالش آمریکا زودتر از آنچه انتظار می رفت از راه رسیده است. درست همانطور که جنگ ویتنام در سال 1971  طلا را از دست آمریکا خارج کرد، جنگ های خشونت آمیز این کشور با هدف تغییر رژیم در ونزوئلا و سوریه – و تهدید دیگر کشورها که اگر به این جنگ صلیبی ملحق نشوند مورد تحریم قرار خواهند گرفت – در حال سوق دادن اروپا و دیگر کشورها به سمت خلق نهادهای مالی جایگزین است.

این گسست مدتی است که آغاز شده و قطعا به وقوع خواهد پیوست. اما چه کسی فکر می کرد که دونالد ترامپ به عامل کاتالیزور چنین اتفاقی تبدیل خواهد شد؟ هیچ رهبر حزب چپگرایی، هیچ سوسیالیستی، هیچ آنارشیستی یا ناسیونالیست خارجی در هیچ جای دنیا نمی توانست در جهت فروپاشی امپراتوری آمریکا کاری را انجام دهد که ترامپ انجام داده است.

دولت پنهان با وحشت نظاره گر است که چگونه این دلال معاملات ملکی دست راستی توانسته است سایر کشورها را به این سمت سوق دهد که با بر هم زدن نظم جهانی آمریکا محور، در پی دفاع از خود باشند. او برای قدرت نمایی در حال استفاده از آتش افروزان نئوکان دوران بوش و ریگان، یعنی جان بولتون و اکنون الیوت آبرامز برای دمیدن بر شعله های آتش در ونزوئلاست. وضعیتی که کمابیش شبیه یک کمدی سیاسی سیاه است. جهان دیپلماسی بین المللی در حال زیر و رو شدن است. جهانی که در آن دیگر ما حتی تظاهر به پایبندی به هنجارهای بین المللی را نمی کنیم، قوانین و پیمان های بین المللی که به جای خود.

نئوکان هایی که ترامپ به کار گماشته در حال تکمیل چیزی هستند که مدتی نه چندان قبل به مخیله کسی هم خطور نمی کرد: راندن چین و روسیه به سمت یکدیگر؛ این کابوس بزرگ هنری کیسینجر و ژبیگینو برژینسکی. این نئوکان ها همچنین درحال راندن آلمان و سایر کشورهای اروپایی به سمت مدار اورآسیایی، یعنی کابوس «میهن» هالفورد هاکیندر در یک قرن پیش هستند

دلیل ریشه ای این امر روشن است: بعد از اوج تظاهر کردن ها و فریبکاری ها بر سر عراق، لیبی و سوریه، درکنار بخشایش رژیم بی قانون عربستان سعودی از سوی ما، رهبران سیاسی خارجی در حال به رسمیت شناختن چیزی هستند که نظرسنجی های مردمی در سطح جهان، حتی پیش از آنکه پسرهای عراق / ایران- کنترا توجه خود را معطوف بزرگ ترین ذخایر نفتی در ونزوئلا کنند نشان می دادند: در حال حاضر ایالات متحده بزرگ ترین تهدید برای صلح درجهان است.

کودتای صورت گرفته در ونزوئلا با حمایت آمریکا را دفاع از دمکراسی نامیدن،  آشکار کننده یک «دوگانه اندیشی» است که شالوده سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می دهد. این کشور «دمکراسی» را به معنای حمایت از سیاست خارجی آمریکا، دنبال کردن خصوصی سازی نئولیبرال زیرساخت های دولتی، از میان برداشتن مقررات دولتی و دنبال کردن رهنمودهای  نهادهای جهانی تحت سلطه آمریکا از  صندوق بین المللی پول و بانک جهانی گرفته تا ناتو تعریف می کند. چندین دهه جنگ های خارجی ناشی از این تعریف، برنامه های ریاضت اقتصادی داخلی و مداخلات نظامی، خشونت بیشتری را به همراه آورده اند نه دمکراسی.

در «لغتنامه شیطانی» که دیپلمات های آمریکایی می آموزند که از آن به عنوان خط مشی های «عناصر سبک» خود در پیشبرد «تفکردوگانه» استفاده کنند،  یک کشور «دمکراتیک» کشوری است که از رهبری آمریکا دنباله روی می کند و اقتصاد خود را به روی سرمایه گذاری های آمریکا و خصوصی سازی های تحت حمایت صندوق بین المللی پول و بانک جهانی می گشاید. اوکراین کشوری دمکراتیک قلمداد می شود، درکنار عربستان سعودی، اسرائیل و دیگر کشورهایی که در نقش تحت الحمایه های مالی و نظامی آمریکا عمل می کنند و تمایل دارند با دشمنان آمریکا نیز چون دشمنان خودشان برخورد کنند.

 نکته این است که در جایی که این سیاست با منافع شخصی کشورها تصادم پیدا می کند، درنهایت شعارهای روابط عمومی امپراتوری فرومی پاشد. سایر کشورها  درحرکت به سوی دلار زدایی از اقتصاد خود و جایگزین کردن چیزی که دیپلماسی آمریکا آن را «مداخله گرایی» می نامد (یعنی ناسیونالیسم آمریکایی تحمیل شده بر بقیه جهان) با منافع ملی خود هستند.

 این روند می توانست در 50 سال گذشته رخ دهد. این اتفاق باید رخ دهد. اما هیچ کس فکرش را نمی کرد که آن پایان دقیقا به این شکل از راه می رسد. تاریخ به کمدی یا دست کم پدیده ای طعنه آمیز تبدیل شده است.
به مدت نیم قرن نگرانی استراتژیست های آمریکایی، وزارت امورخارجه و «اقدام ملی برای دمکراسی» این بود که مخالفت با امپریالیسم مالی آمریکا از جانب احزاب چپگرا ظاهر شود. از این رو منافع کلانی را صرف دستکاری در احزابی کردند که خود را سوسیالیست می نامیدند (حزب کارگر تونی بلر در انگلیس، حزب سوسیالیست فرانسه، سوسیال دمکرات ها در آلمان و غیره) تا سیاست های نئولیبرالی را در پیش بگیرند که دقیقا در تضاد با معنایی قرار داشتند که یک قرن پیش از دمکراسی اجتماعی برداشت می شد. اما برنامه ریزان سیاسی آمریکا از احزاب دست راستی غفلت کردند، با این تصور که آنها به طور غریزی از ماجراجویی های تبهکارانه آمریکا حمایت می کنند.

واقعیت این است که احزاب دست راستی می خواستند انتخاب شوند و امروز یک ناسیونالیسم پوپولیستی به جاده پیروزی درانتخابات در اروپا و دیگر کشورها تبدیل شده، همانطور که درمورد دونالد ترامپ در سال 2016 شاهد بودیم.
شاید واقعا دستورکار ترامپ در هم شکستن امپراتوری آمریکا با استفاده از  شعارهای انزواگرایانه عمو ساکر نیم قرن پیش باشد. او قطعا حیاتی ترین اندام های این امپراتوری را هدف گرفته است.

شاید این مشکل را باید نتیجه وقتی دانست که تحمیل سازوکارهای درونی گلوبالیسم تحت حمایت آمریکا غیرممکن می شود، وقتی که نتیجه، ریاضت اقتصادی مالی است، وقتی که مردم موج موج از جنگ های تحت حمایت آمریکا می گریزند و مهم تر از همه وقتی که آمریکا از پایبندی به قوانین و مقررات بین المللی که خود این کشور 70 سال پس از جنگ جهانی دوم حامی آن بوده امتناع می کند.

ناکارآمد کردن قوانین بین المللی و دادگاه های آن
هر سیستم کنترل بین المللی مستلزم حاکمیت قانون است. شاید کار این سیستم اعمال یک قدرت بی رحم و بی قانون و غیراخلاقی باشد که بهره کشی تاراج گرانه را تحمیل می کند، اما با این حال باز هم قانون است. و  اجرای این قانون به دادگاه هایی نیاز دارد (با قدرت پشتیبانی لازم برای اجرای این قانون و مجازات متخلفان از آن).

اولین تناقض قانونی در دیپلماسی جهانی آمریکا در همین جا نهفته است: ایالات متحده همیشه در برابر اینکه هر کشور دیگری اجازه داشته باشد در سیاست های داخلی، قانونگذاری یا دیپلماسی آمریکا  صدایی داشته باشد مقاومت کرده است. این همان چیزی است که از آمریکا این «کشور استثنایی» را می سازد. اما به مدت 70 سال دیپلمات های این کشور وانمود کرده اند که جایگاه قضاوت برتر این کشور، مروج جهانی صلح آمیز بوده است (همان گونه که امپرتوری روم چنین ادعایی می کرد) و به کشورهای دیگر اجازه داده تا در رفاه و استانداردهای زندگی رو به ترقی سهم داشته باشند.

در سازمان ملل دیپلمات های آمریکایی بر داشتن حق وتو اصرار داشته اند. در بانک جهانی و صندوق بین المللی پول نیز آنها اطمینان حاصل کرده اند که سهم برابر آنها به اندازه کافی بزرگ بوده تا آنها را در تصویب هر وام یا سیاست دیگری صاحب حق وتو کند. بدون برخورداری از چنین حقی ایالات متحده به هیچ سازمان بین المللی نمی پیوست. با این حال همزمان این کشور ناسیونالیسم خود را به عنوان جهانی سازی و مداخله گرایی حفاظت گرانه به تصویر کشیده است. تمام اینها تعبیری است برای چیزی که به واقع تصمیم سازی یکجانبه آمریکا بوده است.

ناسیونالیسم آمریکا به ناگزیر باید سراب انترناسیونالیسم «یک جهانی» و به همراه آن هر تصوری از یک دادگاه بین المللی را از میان بردارد. بدون برخورداری از حق وتو بر قضات، آمریکا هرگز اقتدار هیچ دادگاهی به خصوص دیوان بین المللی سازمان ملل در لاهه را نپذیرفته است. اخیرا این دادگاه تحقیقاتی را پیرامون جنایات جنگی آمریکا در افغانستان، از سیاست های شکنجه این کشور تا بمباران اهداف غیرنظامی نظیر بیمارستان ها، مراسم عروسی و زیرساخت ها انجام داده است. «این تحقیقات در نهایت به این نتیجه رسید که مبانی منطقی لازم برای باور اینکه در این مورد جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت صورت گرفته است وجود دارد.»

جان بولتون مشاور امنیت ملی دونالد ترامپ پس از اعلام نتیجه تحقیقات از خشم منفجر شد و در ماه سپتامبر هشدار داد که «ایالات متحده از هر وسیله لازم برای حفاظت از شهروندان خود و شهروندان متحدانش از پیگردهای ناعادلانه این دیوان نامشروع استفاده خواهد کرد» و افزود که دیوان بین المللی سازمان ملل نباید آنقدر گستاخ باشد که در مورد «اسرائیل یا دیگر هم پیمانان آمریکا» تحقیقاتی به عمل آورد.

این سخنان قاضی ارشد کریستف فلوگ آلمانی را واداشت تا در اعتراض استعفا دهد. در واقع بولتون به این دادگاه گفته بود از هر کاری که مرتبط با آمریکاست دوری کند و وعده داد تا ورود «قضات و پیگردکنندگان این دیوان را از ورود به ایالات متحده» منع کند. همچنین بولتون تهدید کرد: «ما دارایی های آنها را در سیستم مالی آمریکا مورد تحریم قرار خواهیم داد و در سیستم جنایی آمریکا آنها را تحت پیگرد قرار خواهیم داد. ما با دیوان بین المللی لاهه همکاری نخواهیم کرد. ما هیچ همکاری و کمکی را دراختیار دیوان بین المللی لاهه قرار نخواهیم داد. ما به دیوان بین المللی لاهه نخواهیم پیوست. ما دیوان بین المللی لاهه را به حال خودش خواهیم گذاشت تا بمیرد. بگذریم که با توجه به تمام نیات و مقاصدی که داشته، دیوان بین الملی لاهه پیشتر برای ما مرده است.»

 از میان برداشتن سلطه دلار از صندوق بین المللی پول تا سویفت
از تمام حوزه های سیاست های قدرت جهانی امروز فاینانس بین المللی و سرمایه گذاری خارجی به عاملی کلیدی تبدیل شده اند. فرض بر این است که ذخایر پولی بین المللی واجب الاحترام ترین چیز هستند و اجرای بدهی های بین المللی نیز ارتباط نزدیکی با آنها دارد.

بانک های مرکزی مدت هاست که طلا و دیگر ذخایر پولی خود را در ایالات متحده و لندن نگه داری می کنند. در سال 1945 این کار منطقی به نظر می رسید، چرا که بانک مرکزی فدرال نیویورک (که طلای بانک های مرکزی خارجی در زیرزمین آن نگه داری می شد)، از نظر نظامی ایمن است و به این دلیل که گلد پول لندن ابزاری بود که خزانه داری آمریکا دلار را «به خوبی طلا» در هر اونس 35 دلار در آن نگه داری می کرد. ذخایر خارجی بیشتر و بالاتر از طلا به شکل اوراق بهادار خزانه داری آمریکا نگهداری و در بازارهای تبادل خارجی نیویورک و لندن برای با ثبات کردن نرخ های ارز خرید و فروش می شدند. بیشتر وام های خارجی به دولت ها به دلار آمریکا بازگشته می شد، به این ترتیب بانک های وال استریت به طور عادی به عنوان بانک های عامل نام برده می شد.

این وضعیت در مورد ایران زمان شاه نیز مصداق داشت که ایالات متحده در سال 1953 به دنبال تلاش محمد مصدق برای ملی کردن شرکت نفت انگلیس-ایران (بریتیش پترولویم امروزی) یا دست کم مالیات گرفتن از آن، طی کودتایی وی را بر سر کار آورده بود. بعد از سرنگونی شاه، رژیم جدید از  بانک عامل خود بانک چیس منهتان خواست تا از سپرده های این کشور برای پرداخت وجوه  صاحبان اوراق قرضه خود استفاده کند. به دستور دولت آمریکا جیس منهتان از انجام این کار خودداری کرد. سپس دادگاه های آمریکا علام کردند که ایران در انجام تعهدات خود نکول کرده و تمام دارایی های این کشور را در ایالات متحده و هر جای دیگری که می توانستند ضبط کردند.

این نشان داد که فاینانس بین المللی اسلحه ای بود در دست وزارت امورخارجه آمریکا و پنتاگون. اما این برای یک نسل پیش بود و تنها همین اواخر بوده که اندک اندک در کشورهای خارجی نگرانی از نگه داشتن دارایی های طلای خود در ایالات متحده شکل گرفته است، چرا که هر آن ممکن است این دارایی ها بابت مجازات هر کشوری که امکان دارد به طرقی عمل کنند که دیپلماسی آمریکا آن را تهاجمی تلقی کند، ضبط شود. بنابراین سال گذشته آلمان سرانجام جرات کافی به دست آورد و خواستار بازگرداندن قسمتی از طلای خود به آلمان شد، مقامات آمریکایی وانمود کردند که جا خورده اند و این تصور را که یک کشور مسیحی متمدن ممکن است کاری را کند که با ایران انجام داده توهین آمیز دانستند. در نتیجه آلمان پذیرفت که روند انتقال طلاهای خود را کند کند.

اما بعد نوبت به ونزوئلا رسید. این کشور که نیاز مبرمی به هزینه کردن ذخایر طلای خود برای تامین واردات به اقتصاد خود داشت که در اثر تحریم های آمریکا ویران شده بود – بحرانی که دیپلمات های آمریکایی گناه آن را بر گردن «سوسیالیسم» می اندازند نه  تلاش های سیاسی آمریکا برای «واداشتن اقتصاد به جیغ کشیدن» (آنطور که مقامات دولت نیکسون به شیلی تحت حاکمیت سالوادور آلنده گفته بودند) ونزوئلا در دسامبر 2018به بانک انگلند دستور داد بخشی از 11 میلیارد طلای این کشور را که در خزاین این بانک و دیگر بانک های مرکزی نگه داری می شد به این کشور انتقال دهد. این درخواست درست شبیه کار یک سپرده گذار بانکی بود که انتظار دارد چکی را که در وجه بانک نوشته پرداخت کند.

بانک انگلند در پی دستور بولتون و مایک پمپئو وزیر امور خارجه آمریکا، از احترام گذاشتن به این درخواست رسمی امتناع کرد. آنطور که بلومبرگ گزارش داد: «مقامات آمریکایی می کوشند دارایی های فرامرزی ونزوئلا را برای کمک به تقویت موقعیت او برای به دست آوردن موفقیت آمیز کنترل دولت، به سمت گوآیدو هدایت کند. یک میلیارد و 200 میلیون دلار طلا بخشی از 8 میلیارد دلار ذخایر خارجی است که بانک مرکزی ونزوئلا در اختیار دارد.»

به نظر می رسید که ترکیه یک مقصد احتمالی باشد که موجب شد بولتون و پمپئو به این کشور هشدار دهند که از کمک به ونزوئلا خودداری کند و تهدید کردند که تحریم هایی را علیه این کشور یا هر کشور دیگری که به ونزوئلا برای غلبه بر بحران اقتصادی خود کمک کند، وضع خواهد کرد. بلومبرگ در مورد بانک انگلند و دیگر کشورهای اروپایی در گزارش خود چنین نتیجه گیری کرد: «به مقامات بانک مرکزی در کاراکاس دستور داده شده دیگر برای تماس با بانک انگلند تلاش نکنند. به این بانکدارن گفته شده که کارکنان بانک انگلند به تماس های آنها پاسخ نخواهند داد.»

این وضعیت به شایعاتی انجامید که ونزوئلا در حال فروش 20 تن طلا - حدود 840 میلیون دلار- از طریق یک بوئینگ 777 روسی است . این پول احتمالا در نهایت برای تسویه با صاحبان اوراق قرضه روسی و چینی و نیز خرید غذا برای کاستن از قحطی در این کشور هزینه خواهد شد. روسیه این گزارش را انکار کرد اما رویترز تایید کرد که ونزوئلا 3 تن از 29 تن طلای برنامه ریزی شده خود را به امارات متحده عربی فروخته است، و 15 تن دیگر نیز قرار است روز جمعه اول فوریه حمل شود. روبیو این تندروی باپتیستایی-کوبایی در سنای آمریکا  اتهام زد که این کار «دزدی» است، انگار که سیرکردن مردم برای نجات از بحرانی که با حمایت آمریکا ایجاد شده، یک جرم علیه اهرم دیپلماتیک آمریکا باشد.

تهدیدات امپریالیستی دیگر نظامی نیستند. هیچ کشوری (از جمله روسیه یا چین) نمی توانند یک حمله نظامی به یک کشور بزرگ دیگر را انجام دهند. از زمان جنگ ویتنام تنها نوع جنگی که در یک کشور دمکراتیک انتخاب شده می توان به راه انداخت، جنگ اتمی یا دست کم بمباران سنگین بوده، نظیر کاری که آمریکا در عراق، لیبی و سوریه انجم داده است. اما اکنون جنگ سایبری به راهی برای بیرون کشیدن ارتباط ها از هر اقتصادی تبدیل شده است. و ارتباط های سایبری عمده، انتقالات پولی و مالی است که عمدتا از طریق سویفت انجام می شود و مرکز آن در بلژیک قرار دارد.

روسیه و چین پیشتر به سمت ایجاد یک سیستم انتقال بانکی سایه حرکت کرده اند تا در صورت تصمیم آمریکا برای خارج کردن آنها از سویفت، از آن استفاده کنند. اما هم اکنون کشورهای اروپایی نیز اندک اندک متوجه می شوند که تهدیدات صورت گرفته از سوی بولتون و پمپئو، اگر آنها همچنان به تجارت با ایران آنطور که در توافقاتی که بر سر آنها مذاکره کرده اند قید شده ادامه دهند، ممکن است به جریمه های سنگین و ضبط دارایی های آنها بینجامد.

روز 31 ژانویه اعلام شد که اروپا سیستم پرداخت کنارگذر خود را برای استفاده با ایران و دیگر کشورهایی که هدف دیپلمات های آمریکایی واقع شده اند، راه اندازی کرده است. آلمان، فرانسه و حتی بریتانیا این سگ دست آموز آمریکا به اینستکس پیوسته اند. هدف این سیستم این است که بتوان از آن برای کمک های «بشردوستانه» برای نجات اقتصاد ایران از ویرانی مد نظر آمریکا و به سبک ونزوئلا استفاده کرد. اما با توجه به مخالفت فزاینده آمریکا با خط لوله نورد استریم برای انتقال گاز روسیه، این سیستم تسویه بانکی جایگزین، آماده و قادر خواهد بود تا اگر چنانچه ایالات متحده بکوشد تحریم هایی را بر اروپا وضع کند عملیاتی شود.

من به تازگی از آلمان بازگشته ام و شاهد شکاف قابل توجهی بین صاحبان صنایع این کشور و رهبری سیاسی آن بوده ام. برای سال ها شرکت های بزرگ آلمانی، روسیه را به عنوان بازاری طبیعی دیده اند، یک اقتصاد تکمیلی نیازمند مدرن سازی زیرساخت های خود و قادر به تامین گاز طبیعی و دیگر مواد خام اولیه اروپا. جنگ سرد جدید آمریکا تلاش دارد راه این فرصت تجاری را سد کند. این کشور با هشدار به اروپا علیه «استقلال» در مورد گاز ارزان قیمت روسیه، پیشنهاد فروش گاز با قیمت بالاتر ایالات متحده را به آنها داده است (از طریق تاسیسات بندری که هنوز هیچ جا وجود ندارند). پرزیدنت ترامپ نیز اصرار دارد که اعضای ناتو باید 2 درصد از تولید ناخالص داخلی خود را صرف خرید تسلیحات و ترجیحا از آمریکا و نه از تجار مرگ آلمانی یا فرانسوی کنند.

تاکید بیش از حد آمریکا بر این موضع خود، به تحقق کابوس اورآسیای مکیندر- کیسینجر- برژینسکی که پیشتر اشاره کردم ختم می شود. بعلاوه روسیه و چین را به سمت یکدیگر می راند.
بیشتر آنچه که اشاره شد از تمام موارد بالا از خلال اخبار تنها یک روز یعنی 31 ژانویه 2019 استخراج شده است. از مشاهده تقارن اقدامات آمریکا در جبهه های متعدد، علیه ونزوئلا، ایران و اروپا (بی آنکه اشاره به چین و تهدیدات تجاری و تحرکات علیه هوآوی نیز لزومی داشته باشد) چنین به نظر می رسد که گویی سال پیش رو سال گسست ها و شکاف های جهانی خواهد بود.

البته همه این ها کار پرزیدنت ترامپ نیست. ما می بینیم که حزب دمکرات نیز همین درونمایه ها را از خود نشان می دهد. وقتی کشورهای خارجی رهبری را انتخاب می کنند که مورد تایید دیپلمات های آمریکا نیست (چه آلنده باشد و چه مادرور) به جای آنکه آنها مشوق دمکراسی باشند، کاری کرده اند که نقاب از چهره هایشان بیفتد و معلوم شود که امپریالیست های پیشرو جنگ سرد جدید هستند. اکنون این واقعیت به روشنی خود را نشان می دهد. آنها ونزوئلا را به شیلی جدید دوران پینوشه تبدیل خواهند کرد. ترامپ در حمایت ازعربستان سعودی و عملکرد تروریست های وهابی آن تنها نیست، همچنان که لیندون جانسون زمانی اشاره کرده بود «آنها حرام زاده اند، ولی حرام زاده های ما هستند.»

چه چیزی را می توان به تمام این حرف ها اضافه کرد؟ همان سئوالی که در ابتدای مقاله مطرح کردم. این مسئله بسیار قابل توجه است که اکنون فقط احزاب دست راستی، «آلترناتیو برای آلمان» یا ناسیونالیست های فرانسوی ماری لوپن و احزاب مشابه در دیگر کشورها در حال مخالفت کردن با نظامی گری ناتو و در پی احیای روابط تجاری و اقتصادی با اورآسیا هستند.

پایان امپریالیسم پولی آمریکا حتی ناظر مطلعی مثل مرا نیز مبهوت و متحیر می کند. باید بسیار متکبر، کوته بین و بی قانون بود تا بتوان افول این امپریالیسم را - چیزی که تنها نئوکان های دیوانه ای چون جان بولتون، الیوت آبرامز و مایک پمپئو می توانند برای دونالد ترامپ به ارمغان بیاورند –انکار کرد.

◘ نویسنده: مایکل هادسون (Michael Hudson) اقتصاددان آمریکایی و استاد اقتصاد در دانشگاه میسوری
◘ منبع: yon.ir/w6GVT

  پربازدید ترین