اینجا وجدانها خفته و احساسها مرده اند!
وقتی میبینی پسرک خردسال ساعت 7شب در این هوای سرد روی سنفگرش پیاده رو خیابان کنار واکس و رنگ بوت به خواب رفته و مشتری ندارد، دختر جوانی غرورش را زیر پاگذاشته و دست گدایی به سویت دراز میکند، دختران و پسران خردسالی با وضع آشفته و لباسهای کهنه و پر از چرک لا به لای زبالهها برای یافتن چیزی میگردد، پیرمرد لاغراندامی پیش نانوایی ایستاده و التماسگونه از تو میخواهد که دو قرص نان برایش بخری و کسانی که با شکم گرسنه میخوابند و دم بر نمیآورند، و از سوی دیگر میبینی که رهبران و دولتمردان در میان پول و دلار غوطهورند و بر سر کسب قدرت و ثروت بیشتر، نزاع و مجادله دارند و علاوه معاشهای گزاف و بسیار بالا دهها و صدها میلیون اختلاس میکنند، وقتی میشنوی که مقام و چوکی در برابر سکس مبادله میشود، زنان زندانی به کرایه داده میشوند و بسیاری در زندان حامله شده اند، وجودت تا عمق استخوان آتش میگیرد و احساس میکنی که اینجا انسانیت رو به زوال رفته، احساس بشری مرده و وجدانها به خواب رفته اند! آخر چگونه ممکن است افرادی کوچکترین حس بشری و وجدان انسانی داشته باشد و این وضعیت را ببیند و باز دست به چپاول و دزدی سرمایههای این مردم فقیر و فلاکت زده بزند؟