مادر دست فروش در خیابان های بی رحم کابل
با آمدن زن دوم، زندگی سها بدتر از گذشته میشود؛ حالا او مجبور است در کنار درآوردن مصرف خود و اولادهایش، مصرف زن دوم شوهرش را نیز در آورد. سها برای این که مصرف همه را نمیتواند درآورد، مجبور میشود دختر بزرگترش را که صنف پنج مکتب است، از مکتب بکشد و با خود به خیابانها ببرد.
سی سال دارد؛ در حالی که میخواهد سالها بدبختیاش را بازگو کند، بغض امانش نمیدهد. میگوید که نمیفهمم این همه اشک از کجا شده است که 17 سال است خشک نمیشود. سها «نام مستعار، 17 سال پیش، با مردی ازدواج میکند که دارای اختلالات روانی است. ازدواج سها، آغاز بدبختی او است و طی این 17 سال آن قدر خشونت را تحمل کرده است که حالا فکر میکند، این خشونتها بخشی از زندگی زناشویی است و هر زنی مکلف است باید چنین خشونتهایی را از سوی شوهرش ببیند و تحمل کند.
شوهر سها، مشکل روانی دارد که گاهوناگاه سبب خشم او میشود؛ خشمی که 17 سال شده است، با انواع گوناگون بر تن سها خالی میکند. بدن سها را که میبینم، پر است از علائم زخمهای تازه و کهنهای که در مروز زمان جای شان را به زخمهای دیگری داده اند. پوست بدن سها، بارها با دندان و یا وسایل دیگر کنده شده، استخوانهای قسمتهای مختلف بدنش، زیر شکنجههای بیرحمانهی شوهرش شکسته است. سها؛ 17 سال تمام را، گاه و بیگاه مورد خشونت قرار گرفته است. این که غذایی سر وقت حاضر نشده یا صدای گریهی بچهاش شنیده شده، همه باعث برانگیختن خشم شوهرش و لتوکوب سها شده است؛ شوهرش حتا وقتی توان برقراری رابطهی جنسی و ارضا شدن را نداشته است، قسمتهای از بدن سها را کنده است که چرا نمیتواند او را ارضا کند.
این زن سیساله، با هشت کودک، و شوهر روانی، زندگیاش را با دستفروشی در خیابانهای کابل میگذراند. شوهر سها، چند سالی از ازدواج شان نگذشته است که دیگر دست به هیچ کاری نمیزند و از سها میخواهد که هر طور شده، باید خرج خانه را دربیاورد. او حتا به سها میگوید که برای او فرقی نمیکند که تنفروشی میکند یا کار دیگری؛ باید خرج خانه را در بیاورد. سها که نمیتواند تن به تنفروشی بدهد، با گرفتن مقداری پول از برادرانش، به دستفروشی در خیابانهای بیرحم کابل شروع میکند. او با این کار خرج خود، شوهر و هشت کودکش را تأمین میکند. سها چند سالی را این گونه میگذراند تا این که روزی خبر میشود، شوهرش اقدام به گرفتن زن دوم کرده است؛ شوهری که توان پرداخت مصارف زن اول و کودکانش را ندارد، دنبال زن دوم میرود. سها که همه چیز را حق شوهرش میپندارد، هیچ اعتراضی نمیکند. او، فکر میکند که شاید زن دوم، شوهرش را مصروف کند و از خشونتهای شوهرش بر او و کودکانش کم شود.
با آمدن زن دوم، زندگی سها بدتر از گذشته میشود؛ حالا او مجبور است در کنار درآوردن مصرف خود و اولادهایش، مصرف زن دوم شوهرش را نیز در آورد. سها برای این که مصرف همه را نمیتواند درآورد، مجبور میشود دختر بزرگترش را که صنف پنج مکتب است، از مکتب بکشد و با خود به خیابانها ببرد. سها و دخترش، صبح را تا شام در خیابانها دستفروشی میکنند و تا برای ده نفر در خانواده مصرف بپردازند. این مادر و دختر، مانند دو تا برده تا شام کار میکنند و شام که به خانه میروند، شوهرش سها و دخترش را تلاشی بدنی میکند که مبادا پولی از درآمد شان را از او پنهان کنند. هر روزی که با درآمد کمتری به خانه برمیگردند، به حد مرگ مورد خشونت قرار میگیرند. سها و دخترش برای این که شام مورد خشونت قرار نگیرند، روز را تمام تلاش میکنند که با درآمد بیشتر به خانه برگردند و هر چه درآمد بیشتر باشد، آن شب را شاید بتوانند بدون خشونت به بستر خواب بروند. شوهر سها، او را تهدید میکند که اگر درآمد کافی نداشته باشد، کودکان دیگرش را نیز از مکتب کشیده به خیابان میفرستد.
سها که دیگر به گفتهی خودش احساس میکند استخوانهایش زیر این همه شکنجه پوکیده است، سرانجام تصمیم میگیرد که از شوهرش جدا شود و این گونه آیندهی کودکانش را تضمین کند. او به نهادهای عدلی و قضایی مراجعه میکند؛ اما بیخبر از این که اگر جدا شود، دیگر حق دسترسی به کودکانش را ندارد. او زمانی که به نهادهای عدلی مراجعه میکند، برایش میگویند، در صورتی که از شوهرش جدا شود، سرپرستی فرزندان دخترش را حد اکثر تا 11 سالگی و سرپرستی پسرانش را تا نُه سالگی میتواند به عهده داشته باشد و بعد از آن به شوهرش تعلق میگیرد.
این زن که تمام زندگیاش را کودکانش میداند، دوباره مجبور میشود شکایتش را پس بگیرد و دندان در جگری فرو ببرد که 17 سال تمام میشود، صبورانه درد کشیده است. او، حالا مجبور است پس کنار شوهرش برگردد؛ شوهری که خشمش در مقابل سها، به دلیل مراجعهی او به نهادهای عدلی، چند برابر شده است. روبهروی سها نشستهام و هق هقای که شانههایش را تکان میدهد، آن قدر جانکاه است که احساس میکنم دنیا با شانههای ناتوان او تکان میخورد؛ شانههای ناتوانی که 17 سال تمام، وزن سنگینی را حمل کرده است و معلوم نیست که چند سال دیگر این درد را در خیابانها پرسه خواهد زد. سها تنها زنی نیست که به این سرنوشت دچار شده است؛ او یکی از هزاران زنی است که فقط به دلیل زن بودن، مورد نفرین و شکنجهی مردان خانواده قرار میگیرند و پرت میشوند وسط جامعهای تا گلو مردسالار، رنج قرنها بدبختی جنسیتی را میپردازند.