تهدید به مرگ عروس خردسال از سوی شوهرش
خانوادهی سهیلا بعد از گذشت چند ماه برای خانوادهی داماد شان پیغام میفرستند که دیگر دختر شان را خانهی آنها نمیفرستند و علیه آنها دعوای تفریق و مجازات شوهر سهیلا را در دادگاه باز کرده اند. با شنیدن این حرفها خشم شوهر سهیلا برانگیخته میشود و همراه با برادران و پدرش راهی خانهی پدر سهیلا میشوند
ترس و هراس از این که مبادا دوباره او را به شوهرش بسپارند، در چهرهاش به خوبی نمایان بود. چشمانش مضطرب و نگاهش بیرمق بود. التماس میکرد که نمیخواهد دوباره به خانهی شوهرش برود و جانش در خطر است.
نگاههای مضطربش حیرت و وسوسه را در ذهن هر آدمی که او را در آن حال میدید، ایجاد میکرد که آخر چه چیزی میتواند یک زن را از زندگی مشترکش این گونه هراسان و گریزان کند. بعد از سالها زندگی مشترک چه چیزی کاسهی صبرش را این گونه لبریز کرده است.
سهیلا مانند خیلی از دختران دیگر افغانستانی با خواست خانوادهاش در خردسالی عروس میشود. بعد از ازدواجش او را خانوادهی شوهرش به یکی از کشورهای همسایه میبرند. سهیلا دختر کم سن و سال و بیتجربهای است که از زندگی مشترک و اصول و قواعد خانهداری چیزی نمیداند و روزگار هم بخت او را با تیرگی رقم زده است. بعد از زادواجش، خانوادهی شوهرش به یکی از کشورهای همسایه مهاجرت میکنند. سهیلا چند سالی را در مهاجرت با شوهر بداخلاق و روانپریشانش میگذراند. شوهر او هم مانند بسیاری دلیلی برای خشونت با زنش ندارد و تنها دلیل خشونتش ضعیف شمردن زنش و حفظ سلطهاش است که گویا سلطه و اقتدار او با مهربانی از بین خواهد رفت. سهیلا را بدون دلیل و مدرکی، به داشتن رابطهی نامشروع قبل از ازدواج متهم میکند. چندین بار با کوبیدن پیاله به سرش، او را مجروح میکند و حتا به بیمارستان هم برای مداوا او را نمیبرد.
بعد از گذشت چندین سال دوباره از مهاجرت برمیگردند و در یکی از ولایتهای دورتر از کابل اقامت میکنند. خانوادهی سهیلا که در کابل به سر میبرند، با آگاه شدن برگشتن سهیلا به افغانستان، به ولایت او برای ملاقات با دختر شان میروند؛ اما غیر منتظره شاهد لتوکوب دختر شان توسط شوهرش میباشند. تماشای این صحنه برای شان غیر قابل تحمل و دشوار است. بنا با پایدرمیانی و وساطت، سهیلا را با خود به کابل میآورند. خانوادهی سهیلا از بدن زخمی و کبود سهیلا عکسبرداری میکنند. تنها از زخمهای صورت و دست و گردنش؛ اما او زخمهای زیاد و وخیمتر را در قسمتهای جنسی بدنش خورده تا نتواند به کسی نشان دهد. شیوهی لتوکوب شوهرش هم اکثرا همین گونه بوده که در قسمتهای داخلی رانها و قسمتهای خصوصی بدنش میکوبد تا سهیلا حتا نتواند آن را برای کسی برملا کند و زخمهای روانیای که نه قابلیت برملا شدن دارد و نه هم قابلیت گنجانیدن در عکس.
خانوادهی سهیلا بعد از گذشت چند ماه برای خانوادهی داماد شان پیغام میفرستند که دیگر دختر شان را خانهی آنها نمیفرستند و علیه آنها دعوای تفریق و مجازات شوهر سهیلا را در دادگاه باز کرده اند. با شنیدن این حرفها خشم شوهر سهیلا برانگیخته میشود و همراه با برادران و پدرش راهی خانهی پدر سهیلا میشوند. با رسیدن به خانهی پدر سهیلا، با شلیک اسلحه به خانهی پدر سهیلا حمله میبرند و قصد جان اعضای خانوادهی سهیلا را میکنند؛ اما موفق به از بین بردن شان نمیشوند و از خانه فرار میکنند. روز بعد باز هم به خانهی آنها با اسلحه داخل میشوند و با گرفتن اسلحه بر بالای سر سهیلا او را تهدید میکنند که در صورت مراجعه به نهادهای دولتی و درخواست جدایی، او و خانوادهاش را از بین خواهند برد و بعد از تهدید خانه را ترک میکنند. خانوادهی سهیلا با دیدن اسلحه شوکه میشوند و به یکی از ارگانهای عدلی قضایی مراجعه و شکایت شان را ثبت میکنند.
از این که شوهر سهیلا در منطقهی تحت سلطهی طالبان به سر میبرد، آن نهاد موفق به جلب شوهر سهیلا نمیشوند و سهیلا را به یکی از مراکز حمایوی معرفی میکنند. پادرمیانی مراکز حمایوی نیز مؤثر واقع نمیشود و شوهر زورمند سهیلا کارمندان آن مرکز را نیز از پشت تلفون تهدید به مرگ میکند و میگوید از این که خانمش به مرکز حمایوی و نهادهای قضایی مراجعه کرده، پس مرگ او و کسانی که به سهیلا یاری برسانند، حتمی است.
سهیلا چندین بار بر اثر خشونتهای شوهرش، استخوانهای اعضای بدنش شکسته است؛ آثار زخمهایی که سهیلا از هر بار خشونت شوهرش برداشته، هم اکنون نیز بر سر و صورتش باقی مانده است.