بازنمایی زنان در شبکه خنده؛ عادی سازی کلیشه های زن ستیزانه
رسانهها، یکی از عوامل مهم شناخت ما از جهان است. محتوای رسانهها، ذهنیت مردم جهان را نسبت به شناخت از هم، متحول کرده است. رسانهها واسطه و میانجی بین آگاهیهای فردی و ساختارهای گسترده اجتماعی است. رسانهها برسازنده معناها هستند و بر ساخت اجتماعی تاثیر میگذارند.
تاکمن، درباره رسانهها در «فنا/فناسازی نمادین زنان» به تفصیل سخن گفته است. از نظر او، این مفهوم با «فرضیه بازتاب» که معتقد است رسانهها ارزشهای اجتماعی حاکم در یک جامعه را به نمایش میگذارند، در ارتباط است. به باور تاکمن، این ارزشها در مساله بازنمایی، به «بازتولید نمادین اجتماع» نیز منجر میشود. او معتقد است اگر موضوعی به این صورت متجلی نشود، «فناسازی نمادین» صورت نمیگیرد. از این منظر، در بازنمایی زنان در «شبکه خنده»، با یک نوع فناسازی نمادین زنان مواجه هستیم. فناسازی نمادین، به عدم توجه به بازتولید رسانهای زنان (در حاشیه قرار گرفتن، ناچیز محسوب شدن، در خطر افتادن منافع زنان) اشاره میکند. تاکمن معتقد است که فناسازی نمادین، توسعه اجتماعی زنان را به خطر میاندازد. به باور او، با ارایه تصویرهای نمادین و سنتی از زنان، آنها تصویرهای مثبتی برای الگوبرداری در اختیار نخواهند داشت.
در یک بررسی اجمالی، شیوههای بازنمایی زنان در مجموعه برنامههای تفریحی در تلویزیونهای افغانستان نشان میدهد که چهره شایستهای از زنان ارایه نشده است. در این برنامهها، نقشهایی که به زنان محول شده، نقشهای حاشیهای و کماهمیت هستند و کمتر به عنوان کنشگر فعال ظاهر شدهاند تا سوژههای اخته و منفعل. علت این رویکرد را میتوان در روند تولید برنامههای تلویزیونی در رسانههای کشور جستوجو کرد و با راهکارهایی، آن را تعدیل و بهبود بخشید. این در حالی است که تکرار تصویر کلیشهای از زن در برنامههای تفریحی/طنزی/کمیدی میتواند تاثیر ناگوار در سوءگیری رفتاری و ذهنی مخاطبان، به ویژه مخاطبان زن داشته و به نوعی سبک زندهگی آنها را تحت تاثیر قرار دهد.
به طور کلی، شناخت مخاطب زن با مجموعه خصوصیات رفتاری و روانی، شیوه بازنمایی زنان در برنامههای تلویزیونی و تاثیرات برآمده از رسانه تلویزیون بر ذهن مخاطب، سه مولفه اساسی «مطالعات زنان و رسانه» شناخته میشود. در برنامههای تلویزیونی کشور، با کمتر برنامهای برمیخوریم که با طراحی هدفمند، به بازنمایی زنان پرداخته باشند. این برنامهها، به ویژه از این منظر که پرمخاطباند، به عنوان محملهای فرهنگی، نگاهی ارزشمدار به بازنمایی زنان ندارند. با وجود اینکه در سالهای اخیر، تغییرهایی در نوع نمایش زنان در برنامههای تلویزیونی رخ داده است، اما به نظر میرسد که کلیشههای معرفتشناختی سازندهگان این برنامهها، همچنان جایگاه خود را حفظ کرده و در حال بازتولید هستند. بحث بر سر جایگاه و هویت انسانی زنان است، اینکه با استفاده از چه معیارها و ویژهگیهایی میتوان هویت انسانی زن را به تصویر کشید.
برنامههای تلویزیونی به مثابه «نظامی نشانهساز» و «معناساز»، به بازتولید رمزگان اجتماعی میپردازند. در واقع، تلویزیون به عنوان یک رسانه، همانقدر که بر ساختارهای اجتماعی اثر میگذارد، از آنها تاثیر میگیرد. تلویزیون به دلیل ماهیت فراگیر و به سبب آنکه شبیهترین نوع بازنمایی از زندهگی واقعی است، در ایجاد انگارههای ذهنی مخاطب و همینسان شکل بخشیدن به قالبهای ذهنی آنها به ویژه در نقشهای «جنسیتی» و «جنسی» تاثیرگذار اند.
در جهان امروز، افزایش سواد و آگاهی زنان معاصر و همچنین تغییر نقشهای اجتماعی آنها که برآمده از ضرورتهای اجتماعی است، رسانههای جمعی را ملزم به ملاحظههای جدید در به تصویر کشیدن شخصیت زنان کرده است. توجه به زنان نه فقط به علت آنکه نیمی از مخاطبان برنامههای تلویزیونی هستند، بلکه به علت نقشی که در پیشرفت و توسعه جوامع برعهده دارند، حیاتی است. به همین علت، لازم است که سازندهگان برنامههای تفریحی چون شبکه خنده و دیگر برنامههای تلویزیونی در افغانستان، برای رفع تبعیضهای جنسیتی و تصحیح الگوهای ذهنی مخاطبان، قرائتهای سنتی و رادیکالی که از زنان افغانستان در پستوهای ذهن خود دارند را مورد بازبینی قرار بدهند.
با توجه به استقبال وسیع مخاطبان از برنامههای تفریحی چون شبکه خنده، نقش و تصویری که در ذهن مخاطبان آن از نقش و هویت زنان شکل میگیرد، بیش از هر چیز اهمیت دارد. شاید این تصور ساده به نظر برسد، اما شیوههای بازنمایی زنان و بسیاری از مسایل مهم دیگر حوزه اجتماعی و فرهنگی، باورهایی را بنا میگذارد که در طول زمان تاثیرات منفی یا مثبت را به همراه دارد. پرسش این است که برنامه تفریحی شبکه خنده، از چه ابزارهایی برای القا و ارایه پیامهای ناپخته خود سود میجوید؟ بهکارگیری ابزار رسانهای به منظور تاثیرگذاری بر ذهن مخاطب در این برنامه کدامهایند؟ برآیند این کلیشهسازیها در جامعه، چه خواهد بود؟
«شبکه خنده» تلویزیون طلوع، «خواهرخوانده» تلویزیون آریانا، «شبخند» تلویزیون یک، «به چشم» تلویزیون زن و…، برآیندی از یک وضعیت نامطلوب اجتماعی و فرهنگی است. سامانمندی محتوا در برنامههای تلویزیونی، بدون بازخوانی فرهنگ در جامعه مقدور نیست. شاید کسی فکر کند که این یادداشت در پی تعمیم دادن چند برنامه تلویزیونی به کل عرصه فرهنگ، رسانه، هنر و «حوزه تفکر!» کشور است! در حقیقت، چنین است. همانطور که گفته شد، ما در یک وضعیت اضطراب قرار داریم. این وضعیت اضطراب، در تمام ابعاد زندهگی ما ریشه دوانده است. اضطراب موجود در زندهگی مردم و اضطراب اهل فرهنگ و رسانه در هم، تاثیر متقابل میگذارد. هردو نیز نتایج مشترک عوامل تولیدکننده اضطراباند. اینکه این موقعیت چگونه پدید آمده است، ابعادش چیست، پیآمدش کدامها است، باید موضوع بررسی و تحلیل کارشناسان قرار گیرد. در این یادداشت، به چند نکته کوچک اشاره میشود که برنامههای تفریحی تلویزیونی در کل، به صورت خاص، «شبکه خنده» را به این وضعیت چندشآور کشانیده است.
اضطراب و تشویش خاطر را به مفهوم «برهم خوردن تعادل» آوردهاند؛ به این معنا که «از یک سو عواملی مانع انسجام درون میشوند، یا انسجام درون را برهم میزنند»، از دیگر سو «اختلال و پریشانی در روابط درون و بیرون افراد جامعه به وجود میآورند.» چنین موقعیتی هنگامی پدید میآید که امکان زندهگی آزاد، سالم و خلاق وجود نداشته باشد؛ یعنی آزادی، امنیت، امکانات و تامل به حداقل ممکن کاهش یابد، یا از نویسنده، فعال اجتماعی، روزنامهنگار و تولیدگر برنامه تلویزیونی سلب شود.
هماکنون، بسیاری از آفرینشگران این برنامهها، از امنیت اجتماعی، سیاسی، کاری، روانی و ذهنی بهرهور نیستند یا کمبهرهاند. وقتی این تامینها و امنیتها وجود نداشته باشد، یا کاهش پذیرد، طبعاً پرهیز، ترس، ریا، بیاطمینانی، نگرانی، هذیانگویی، بیتاملی و سطحینگری جای آنها را میگیرد. شاید کسی بگوید که انسان در برابر مشکلات، ناملایمات، فشارها و محرومیتها مقاومت میکند، اما این مقاومت هم حدی دارد. یکی بیشتر مقاومت میکند، یکی کمتر. وقتی مقاومت کم یا تمام شد، تسلیم، استحاله و از پا درآمدهگی شروع میشود. البته که اینها خود مبنای اضطرابهای جدید میشود.
برنامههای کمیک و طنز تلویزیونی اگر نتواند شکل و ساخت با این وضعیت اضطراب را کشف کند و آنگونه که صواب است بازنمایی کند، پس به درد چه میخورد؟ در چنین وضعی طنز عمیق و دردناک، برنامههای کمیک و طنز باید سر برآورند. میان واقعیت و اختهگی وضعیت که ذهن میلیونها انسان این سرزمین را مچاله کرده است، ایجاد پرسش کنند؛ اما این برنامهها، خود در خلای پرسشگری به سر میبرند. پرسشگری، نیازمند تاملگری است. تا تاملی نباشد، پرسشی مطرح نمیشود و تا پرسشی نباشد، تاملی. این برنامهها، غالباً دستخوش سطحیسازی مسایل مهم اجتماعی و فرهنگی شدهاند. برآمد این سطحیسازی، باعث سطحینگری در مخاطب میشود.
اتخاذ برنامههای طنز و کمیدی در رسانههای افغانستان، یک نیاز اساسی است. اهمیت این برنامهها در این است که فقط زندهگی را انعکاس نمیدهند، بلکه توضیح و آسیبشناسی هم میکنند. به قول چرنیشفسکی «اهمیت اساسی کمیدی انعکاس زندهگی و قضاوت درباره مظاهر آن است». جامعه ما، نیازمند برنامههای کمیدی و طنز است. مردم ما، به طنز، کمیدی و برنامههای تفریحی سالم تلویزیونی نیاز دارند. اساساً، این رویکرد از برنامهها، در جامعههایی بیشتر تولید میشوند که دچار آسیبهای فراواناند.
در جامعه افغانستان، معمول است وقتی حرفی زده میشود، کاری انجام میپذیرد یا اتفاقی رخ میدهد، کسی نمیپرسد چرا چنین حرفی زده شد یا چنین کاری انجام شد یا چنین اتفاقی صورت گرفت. ما در یک فرهنگ بیچرا زیست میکنیم. پرسشهای فردی و جستهوگریخته البته همیشه وجود داشته، اما در وجه عمومی جامعه و فرهنگ ما، انگار مخاطب همان چیزی را که میشنود یا مشاهده میکند، میپذیرد. کسی به چرایی احکام صادر شده و علت اظهارنظرها، فکر نمیکند. آنها را نخست در پیشگاه خود و بعد در عرصه اجتماعی، مورد پرسش قرار نمیدهد.
به دلیل همین فرهنگ بیچرایی، سازندهگان برنامههای تلویزیونی، با اطمینان به استعداد و خصلت پذیرش افکار عمومی، هر چه دلشان میخواهد میگویند و نشان میدهند؛ ضمن اینکه خود هم مثل دیگران باورشان میشود که کار و اظهار نظرشان قطعی و خدشهناپذیر است.
مساله اساسی این است که جامعه فرهنگی ما مبتلا به عارضه نپرسیدن است. در تاریخ- دراز و دیرینه ما- انگار بهترین راه برای حفظ مناسبات مسلط این دانسته شده است که پرسش به یک رفتار نهادی تبدیل نشود. در حالی که پرسیدن، ریشه در خرد انتقادی دارد. کانت گفته بود: «جرأت کن بدانی». یعنی جرأت داشته باش که خرد خود را به کار گیری. برای استقرار این رفتار، چیزهایی لازم بوده است که ما نداشتهایم، فرهنگی لازم بوده است که ما نداشتهایم. ما این گرایش و برداشت را نداشتهایم که آزادی یعنی از خرد خود در همهچیز آشکارا استفاده کنیم. پرسش، در این مفهوم اجتماعی و فرهنگی، خاصیت و کارکرد عصر مدرن و جامعه مدنی است. در نتیجه، در تقابل است با دنیای بسته و صرفاً حرفشنو سنت استبدادی.
یکی از مسایل مهم که در دوونیم دهه اخیر در رسانههای افغانستان به کرات به آن پرداخته شده، تقلیلیافتهگی زنان به مثابه کالا یا آنچه که لاکان به آن شیوارهگی زن میگوید، است. این شیوهای از بازنمایی، خود نوعی پیوند به گذشته است، عبور از مدنیت و برگشتن به سنت که در غیاب فرهنگ بیچرا صورت گرفته است. هیچکس هم چون و چرایی نمیکند. بحث اتهام بستن به کل برنامههای تلویزیونی در کشور نیست، بلکه به صورت موردی لازم است فکر شود که چرا سازندهگان برنامه شبکه خنده، موضوعاتی را که به آن انگشت انتقاد (از نوع افغانستانیاش) میگذارند، فیالفور و فیالبداهه انجام میدهند. در اغلب موارد، آیا با عدم مسالهمندی در تولید برنامههای اینچنینی مواجه نیستیم؟
در غیاب مسالهمندی، بهرهوری ناموزون از امکانهای بازنمایی و روایت مسایل اجتماعی، سبب ناموزونی مسایل اجتماعی و فرهنگی میشود. به تعبیر دلوز، برخورد رسانه با عرصه قدرت، همآهنگ و همپای عرصه معرفت، یکی از سرمشقهای مهم در گذار از جامعه سنتی به جامعه نو است. در واقع، با به پرسش کشیده شدن مسایل مهم اجتماعی، برنامههای پرمخاطب تلویزیونی میباید سرمشقی برای تحول و تغییر بنیادین باشند؛ اما با غیاب مسالهمندی، با سطحینگری به این مسایل، نتیجه عملاً برعکس است.
چرا وجه غالب جامعه فرهنگی ما بیچرایی است؟ علت سکوت در برابر این نوعی از بازنماییها و پذیرش، طبیعی و بدیهی انگاشتن آنها از جانب مخاطب، مساله مهم است که باید بررسی شود. شاید درک علت اینگونه برخورد، از خود برخورد هم مهمتر باشد. چرا مخاطب این نوع بازنمایی و بسیاری از بازنماییهای دیگر، هیچ پرسشی ندارد؟ به راستی آن فضای اجتماعی و فرهنگی که در چنین بازنماییها به ویژه از طریق برنامههای طنزی تلویزیونی که اغلب پرمخاطب نیز هستند، در بند چون و چرا کردن در آنها نیست، یا برای پاسخ به آنها چارهای فرهنگی نیندیشیده است، چگونه است؟
جامعه افغانستان، نیازمند بازخوانی فرهنگ خود است. بازخوانی بخشهای مختلف فرهنگی-اجتماعی، از ضرورتهای دوران ما است. دستکم در سه دهه اخیر، جامعه ما از یک سو درگیر با سنت و نو مانده است و از دیگر سو به تقابل فرهنگهای خودی و غیرخودی گرفتار است و دوران بحرانی گذار خود را میگذراند. پس ناگزیر به تمرین بازخوانی، انتقاد و پرسشگری است. ضرورت بازخوانی به ویژه از آن رو است که نحوه برخورد ما با مسایل مهم زندهگی، از جمله زنان، روشن نیست. سنت، به طور کلی ترجیح میدهد که با توجه به پایهها و مایههای ریشهدارش، بحران موجود را براساس ارزشها و روشهای خود حل کند. در حقیقت، لمیدن دوباره یا همواره بر ارزشها و عادتها و هنجارهای تجربه شده را خوش دارد و پی میگیرد. جامعه ما، نه تنها به مفهومی که در جوامع مدرن رخ داده، از گذشته خود نگسسته است، سنتها را نشکسته است، بلکه میتوان گفت هنوز هم به رغم تجربه دورههای مختلف از جنگ و ویرانی و آرامی، زیر آوار بسیاری از سنتهای بازدارنده تاریخی خود له میشود. هنوز نتوانسته است برای رفع نیازهای انسانی خود به شکل سازمانیافته نهادهای مدنی و دموکراتیک دست یابد.
یکی از مهمترین عرصههای گذار به جامعه نو یا فاصلهگیری از جامعه سنتی، به پرسش کشیده شدن گرایشها و سنتهای خرافه است. چه چیزی بیش از رسانه و فرهنگ و ادبیات، ما را برای رسیدن به این امر یاری خواهد کرد؟ صواب این است که سازندهگان برنامههای تلویزیونی، با تکیه بر خرد انتقادی و ضرورت تغییر بنیادین عرصه فرهنگی جامعه ما، به بازنمایی پهلوهای ارزشمدار مسایل اجتماعی و فرهنگی کشور بپردازند. این مهم ممکن نیست مگر با بازخوانی فرهنگ، رسانه و ادبیات با تکیه بر خِرد انتقادی.
بدون حضور فعال زنان در عرصه اجتماعی، ما با بیخردی فرهنگی مواجه هستیم. حضور فعال زنان در رسانه، به منظور طراحی استراتژیها، مدیریت سیستمها و تولید برنامهها براساس دیدگاههای آنها و با رویکردی جدید که باید برخاسته از روحیات و ذهنیات زنان باشد، ضروری است. در واقع، باید زمینه مناسبی ایجاد شود که هرگاه زنان در جایگاه تصمیمگیری قرار بگیرند، بتوانند نظرها و باورهای ذهنی خود را با ساختارهای دیدگاهی جدید تبیین کنند، وگرنه حضور فزیکی آنها در این مقطع، صرفاً آمارهای کمیتی مشارکت زنان در عرصه رسانهای را تغییر میدهد و دیگر هیچ. همینسان، توجه به نیازهای طبقههای مختلف زنان و ایجاد هویت انسانی و قابل حرمت برای آنها از طریق اشاعه فرهنگ حذف دیدگاه ابزاری و جنسیتی، ضروری است.
هرچند در دوونیم دهه اخیر در افغانستان، زنان وارد عرصههای رسانهای شدهاند، اما حضور آنها بیشتر برای تلطیف و جلوه بخشیدن به محصولهای رسانه و استفاده ابزاری بوده است. چهره زنان در تلویزیونهای افغانستان، روایتی از حضور نامنسجم، بیهویت و گاه تحقیرشده دارد. برای مثال، در برنامه شبکه خنده، زنان موجوداتی حسود، فتنهگر، کمعقل، منفعل، بیسواد و فاقد شخصیتی درخور تامل، بازنمایی شده است که ریشه در عدم بررسی کارشناسانه و الگوهای سازگار با آنچه زنان شایسته آن هستند، دارد. تکرار این نوع از بازنمایی زنان در رسانههای کشور، به باورهای غلط سنتی نسبت به زنان دامن خواهد زد و از سویی هم در تقابل با اندیشههای زنانی فعال، به انزوا و انفعال هرچه بیشتر آنها خواهد انجامید.