شهر من و رویای والیان تباری و درباری
همهی ما حق داریم رویا ببینیم که شخص درست، دلسوز، اجرایی و کاردانی والی استان ما شود. شخصی که شایستهی این سمت و خدمتگزار باشد. شخصی که ما را چنان مات و مبهوت خدمتگذاری و کار و پیکار مجدانه و صادقانهاش کند که دیگر هرگز به نسبت تباری، زبانی و منطقهایاش فکر نکنیم.
حتی فروتر از این هم حق داریم، هرکدام ما رویای والیی را ببینیم که از تبار ما باشد تا سنت انحصار بشکند؛ اما انصافن اگر رویایی ما در دایرهی قومی و مذهبی هم باشد، باید از شخصی حمایت کنیم و رویای والیشدناش را در ولایت ما ببینیم که دست کم سواد و سویه داشته باشد و سزاوار این سمت باشد. خوب چه فرق میکند که قوم من انحصار بکند یا قوم تو.
آیا ما خواستار انحصار به نوبت هستیم یا شکستن مطلق انحصار و رفتن به سوی شایستهسالاری و حقداری شهروندی؟
مشارکت شهروندی و حقوقی با نصب مهرههای قومی و حزبی تأمین نمیشود و شکل نمیگیرد. دریغم میآید وقتی میبینم کسی از کسی حمایت میکند و رویا میبیند که والی شهر و دیارش شود که خودش از آن بندهی خدا کرده شایستهتر و باسوادتر است.
حیران هستم که این جیره و جیفه و توقع از آدم چه میسازد و تا چه اندازه آدم را در گودال مذلت فرو میبرد.
چقدر مردم عقدهای و بیپروایی هستیم آنچه را میخواهیم و تمنایش را داریم، درخور شأن و شعور شهروندی ما نیست. انگار در این شهر قحطالرجال آمده است که همهی ما از چیزدان گرفته تا مردم عادی خوشبین چند مهرهی چلیدهی چرخ فلک سیاسی و قراردادی هستیم.
افسوس به حال ما!
باور بامیک