صلح برای مردم یا جنگ برای قدرت
از ابتدای مذاکرات صلح افغانستان در طی سالهای گذشته زحمات زیادی برای به نتیجه رسیدن آن کشیده شده است و در این میان نظرات و طرحهای گوناگونی مطرح و پیگیری میشد اما با توافق آمریکا و طالبان این مذاکرات وارد مرحله جدیدی گشت به شکلی که می توان اولین دستاورد آن را بهبود وجه سیاسی و کسب اعتبار جهانی برای گروه طالبان و به حاشیه راندن دولت افغانستان دانست. در این میان دولت برای حفظ آبرو و جایگاه خود درصدد تقویت روحیه ملی گرایی و کم رنگ کردن فسادهای سیستماتیک دولتی برآمد تا بتواند خلأ به وجود آمده را پر نماید، همچنین با راهاندازی تبلیغات گسترده علیه گروه طالبان، برگزاری مانورهای نظامی و لویه جرگه سعی می کند تا بتواند از موضع قدرت و با دست بالا در مذاکرات صلح وارد شود و بتواند ابتکار عمل را به دست بگیرد. آنچه که مسلّم است در ساختار معادلات سیاسی و سهم خواهی قدرت مردم هیچ نقش، جایگاهی و نماینده ای ندارند زیرا:
1- در آخرین انتخابات برگزار شده از میان جمعیت تقربی 35 میلیون نفری در افغانستان حدود 19 فی صد از مجموع 9٫6 میلیون نفر که واجد شرایط بودند، رأی دادند، بر این اساس فارغ از رقابتها و منازعات انتخاباتی میان اشرف غنی و عبدالله عبدالله اگر این آمار را درست بدانیم پس در واقع توده عظیمی از مردم افغانستان با توجه به مشارکت در انتخابات، هیچ نقش و تاثیری بر روند و ساختاری که آینده آنها را شکل می دهند ندارند. در مقابل گروه طالبان که اصلا هیچ مکانیزمی برای انتخابات در ساختار آن وجود ندارد؛ پس می توان اینگونه نتیجه گرفت که هیچ کدام از آنها نماینده واقعی مردم افغانستان نمی توانند باشند.
2- فیصله نهایی لوی جرگه آزادی زندانیان طالب بود، اما آیا می توان لوی جرگه و شرکت کنندگان در آن را نماینده واقعی مردم دانست؟! خیر. زیرا انتخاب نمایندگان برای شرکت در لوی جرگه بر اساس روابط سیاسی، ثروت و مال است و ملاک انتخاب، هیچگاه شایستگی و صلاحیت نبوده و نیست؛ بنابراین هرچند ساختار لوی جرگه ظرفیت خوبی برای جمع نمودن بخشی از جامعه افغانستان را دارد اما نمیتواند بستر مناسبی برای نمایندگی از طبقات آسیبپذیر و پایین جامعه که تقریبا 90 فیصد جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند باشد.
3- در خصوص احزاب سیاسی که در حال حاضر عمدتاً به صورت پادشاهی اداره می گردند و قدرت به عنوان میراثی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود جای هیچ گونه بحثی نیست؛ برای نمونه این سوال مطرح است که بر اساس کدام معیار فرزندان جوان رجال سیاسی که دارای تجربه و تخصصی در این زمینه نیستند باید در هیئت مذاکره کننده با طالبان حضور داشته باشند هرچند که مدعی نمایندگی از یک قوم هستند اما باز هم سوال کماکان بی جواب باقی می ماند. آیا واقعا در این قوم هیچ شخص نخبه دیگری وجود ندارد که قوم خود را نمایندگی نماید و یا اینکه افراد مذکور بر اساس روابط و لابی سیاسی انتخاب شدهاند.
اگرچه واژه صلح واژه ای زیبا جلوه می کند اما خروجی و فرآیند آن همیشه زیبا نبوده و نیست و این مطلب در مورد مردم افغانستان به خوبی صدق می کند. بنابراین، هیچ کدام از جریانات فوقالذکر نمی توانند نمایندهی واقعی و حقیقی مردم در معادلات سیاسی افغانستان و مذاکرات صلح باشند، ظلمی که هر روز بر مردم روا می دارند و تفکری که دیدگاهها و نظرات مردم عوام را درباره نظام سیاسی، مسائل اجتماعی، اقتصادی و امنیتی نادیده میگیرد، گویا احزاب، دولت و رجال سیاسیِ خود فروخته بهتر از مردم خوبی و منفعتشان را می فهمند، همان سیاستمداران و دو تابعیتیهایی که در هنگامه سختی و مشکلات با پول مردم عزم سفر و ترک وطن می کنند و مردم عوام را تنها می گذارند، مردمی که مجبور به ماندن و مطابقت با شرایط، مشکلات و بلاهایی که هیچ نقشی در به وجود آوردن آن ندارند.
در انتها می توان این طور بیان نمود که صلح در افغانستان چیزی جز سهم خواهی و قدرت طلبی بازیگران خارجی و کنشگران داخلی نیست یا به عبارتی دیگر صلح، آغاز جنگ قدرت درافغانستان است.