سیاست زبان در افغانستان
اندیشیدن همواره با زبان است و نه تنها ابزار برای اندیشیدن بلکه در آن نیز تاثیر گذار است لذا سیاست زبان (language Policy) به مثابۀ یکی از انواع «سیاست عمومی» اهمیت می یابد. از آنجا که زبان بر حوزههای عمومی تأثیرگذار است و بازیگران و کنشگران خاص خود را دارد، نیازمند سیاست است. در افغانستان مفهوم زبان به خودی خود مفهومی سیاسی است و تا یک سیاستمدار را در خصوص استفاده از یک زبان به چالش بکشیم اغلب چنین جواب میدهند که شما به دنبال بازی سیاسی هستید در حالی که خودشان در روابط اجتماعی و سیاسی خود به زبان تاکید میکنند.
عدم سیاست و برنامه ریزی زبانی مشخص و عدم درک صحیح از مسئله زبان و چالشهای خاص مربوط به حوزههای زبانی در افغانستان هر از چند وقت یکبار اختلافات اساسی در سطح ملی را ایجاد میکند و حوزههای عمومی را دچار تنش و التهاب می کند که نتیجه سیاستی اقدامات و سیاستگذاریهای نامعقول و سلیقهای است.
زبان از نظر اجتماعی دارای دو جنبه بسیار مهمی است. یکی ایجاد روابط اجتماعی و دیگر آنکه زبان حاوی اطلاعاتی در مورد سخنگویان است. زبان فقط در بعد شخصی اقدام به هویت بخشی نمی کند بلکه به ابعاد اجتماعی مثل ارزش و ساختهای مربوط به آن نیز هویت می بخشد. یا اگر عمیق تر بیاندیشیم مانند ساپیر و ورف می توان ادعا کرد که زبان جهان بینی یک جامعه را تشکیل می دهد و یا به عبارتی دیگر زبان نحوه ارتباط انسان با جهان را تبیین می کند لذا تمدنها تابعی از زبان هستند.
مکانیزم تمایز و معرفتی اقوام در چارچوب زبان ظهور پیدا میکند و از بررسی زبان میتوان به تاریخ فرهنگی یک قوم نظر انداخت زیرا زبان وسیلهای مناسب برای این منظور و واژهها تاریخ نماهستند. می توان چنین تحلیل کرد که ویژگی بارز نظامهای نمادین در کیفیت آنها نیست بلکه در این است که به آدمی این توان را میدهد تا به آنچه که امروز هست برسد. آنها ابزارهای وسیعی هستند که با آنها میاندیشیم، میآفرینیم و توسعه مییابیم.
زبان وجودی انتزاعی ندارد بلکه یک واقعیت و وجودی عینی است و نادیده انگاشتن آن نادیدهگرفتن یک جامعه، یک قوم و یک ملت است. هر زمان که از زبان در افغانستان سخنی به میان میآید اغلب به سراغ ادبیات میروند غافل از اینکه مطالعات زبانی یک مطالعه جامع و با فرهنگ، تاریخ و تمامی ابعاد مربوط به یک ملت و قوم سر و کار دارد و به دیگر رشتههای آکادمیک نیز کشیده میشود.
سیاستهای زبانی که در افغانستان در طول سالهای گذشته دنبال میگردد به جای اینکه باید بخشی از فرایند شکلگیری هویت ملی در افغانستان باشد نه تنها باعث ایجاد این مهم نشده است بلکه به یکی از چالشهای اساسی در ساخت و بافت یک هویت ملی برای افغانها تبدیل شده است. سیاستگذاری و برنامه ریزی زبانی که باید بر اساس واقعیتهای برخواسته از متن جامعه افغانستان و واقعیتهای موجود باشد متاسفانه همواره با حذف زبان فارسی صورت میگیرد.
زبان فارسی در افغانستان به عنوان هویت، فرهنگ، جهانبینی، تاریخ و نماد جمع کثیری از باشندگان افغانستان در سیاستگذاری زبانی باید در کنار زبان پشتو و نه درمقابل آن قرار بگیرد تا زمینه ساز یک هویت جمعی ملی گردد.
در پایان به طور قطع و یقین این نکته را یاد آور می شوم که همانگونه که انگلیسیها پس از اشغال هندوستان زبان اردو را جایگزین زبان فارسی کردند تا اینکه چارلز تری ویلیان در سال 1832 ناگهان زبان انگلیسی را زبان رسمی و استفاده از زبان فارسی را ممنوع اعلام کرد. در افغانستان نیز به دنبال این سیاست شوم خود هستند چرا که غربیها زبان فارسی را مانع بزرگ فرهنگی و تمدنی در مقابل منافع استعماری خود می دانند و تنها راه ورود افکار، عقاید و فرهنگ غربی از طریق زبان است تا محیط فرهنگی افغانستان را میدان تاخت و تاز و سلطه خود قرار دهند.
علیرضا عبداللهی سیستانی ـ کارشناس ارشد سیاست گذاری عمومی