عزیزه؛ کودکی که مکتب را به خاطر گدایی ترک کرده است
در این هوای سرد زمستان کودکی با چهره آشفته در حال بازی کردن با دستان کوچک خود، در بازارچه مزدهمی در کابل، چشم در انتظار انداختن چند سکه بر روی فرشاش از هر عابری که میگذرد، خیره میشود.
عزیزه، مانند خیلی از کودکان بیسرپناه در شهر کابل هر روز برای درآوردن مصارف روزگار خود و فامیل، روزها را به گدایی شام میکند. عزیزه فرزند بزرگ مادر تنهای خود است که دو سال قبل پدرش را در نتیجهی تهاجم گستردهی تروریستان طالب به درهی میرزاولنگ ولایت سرپل از دست داده است. مادر عزیزه از چگونگی از دست دادن شوهرش را قصه میکند و میگوید: «دو سال پیش زمانی که از جنگ سرپل همه قصد فرار به سمت کابل داشتیم در راه به شوهرم دو تیر اصابت کرد که او را از دست دادیم و مجبور شدم به تنهایی با چهار فرزند خود برای زنده ماندن به کابل بیایم.»
عزیزه که یازده ساله است تا صنف پنجم مکتب درس خوانده اما بهدلیل روزگار سخت نتوانسته که به درسآش ادامه بدهد و از یک سال به این سو در سرکهای کابل به گدایی مینشیند. مادر این کودک میگوید: «عزیزه از پارسال به بعد که گدایی میکند مکتب رفته نتوانسته است.»
مادر عزیزه از اینکه نتوانسته دختر و خواهرش را به مکتب بفرستد احساس ناراحتی میکند و از تنگدستی شکایت دارد و میگوید بهدلیل فقر و ناداری محبور شده تا دخترش را به گدایی وادار کند. او به کودکخبر گفت: «در اوایل تنها عزیزه را به گدایی میفرستادم اما با پولی که عزیزه به خانه میآورد نمیتوانستم شکم چهار اولاد خود را سیر کنم تا بلاخره ناچار شدم خودم هم سر سرک به گدایی بیرون شوم.»
حالا عزیزه، مادرش و خواهرش در چند قدمی از همدیگر گدایی میکنند. سردی زمستان امسال نیز روزگار را بر این مادر و فرزندانش مشکل و مشکلتر کرده است.
مادر عزیزه که از «زندگی سیاه» به ستوه آمده است، از سختیهای روزگارش قصه میکند: «سه نفر روی این زمینهای تر و نمناک مینشینیم تا پولی برای لقمه نانی پیدا کنیم، اما بسیاری از روزها کمتر از آن جمع کرده میتوانیم که نان خشک یک روزه خود را پیدا کنیم. جدا از اینکه در خانه کرایی زندگی میکنیم و باید پول آب، برق و کرایه خانه را پرداخت کنیم.»
عزیزه با خانوادهاش در یکی از محلات فقیرنشین غرب کابل در یک خانه کرایی در یک خانه کرایهای زندگی میکند و ماهانه پنجهزار افغانی کرایه میدهند. عزیزه میگوید که آرزو دارد روزی بهتر از این زندگی داشته باشند، هرچند که معتقد است دوباره به دوران حیات پدرش نخواهند رسید، ولی دعا میکند تا بیش از این خواری و ذلت را نبینند.
مادر عزیزه که همه امیدش بزرگ شدن فرزندانش و بهخصوص پسر بزرگش است، میگوید: «حالا که نتوانستم دختران خود را باسواد کنم، تمام تلاش خود را میکنم تا حداقل پسر بزرگ خود را که دو سال بعد مکتب رفتنی میشود به مکتب بفرستم تا بزرگ شود و بازویی برای خواهران، بردار کوچکاش و من شود.»
مادر عزیزه که هر روز از صبح تا شام در روزهای بارانی و آفتابی در این هوای سرد زمستان با پسر کوچک خود به گدایی روی این زمینهای پرآب و گل مینشیند، میگوید که نمیتواند اجازه بدهد دخترانش هم مانند خودش زیر برف و باران باشند. او میگوید: «هیچ کس ندارم دو برادر و پدر داشتم که در جنگ منطقه همه شهید شدند و فقط به امید فرزندان خود هستم.»
در دوران حکومت وحدت ملی جنگ در نقاط مختلف افغانستان شدت گرفت و ولایتهای مختلفی درگیر جنگ شدند که در این جنگها آوارگان بسیاری از مناطق شان بیجا و به کابل پناه آوردند. ولایت سرپل نیز نزدیک به دو سال پیش، شاهد تهاجم گستردهی تروریستان طالب و داعش بود. در نتیجهی این تهاجم صدها خانواده از خانههای شان آواره شده و دهها تن هم جان باختند.
◘ ستاره حسینی